🎬قسمت صد و سه🎬

40 8 1
                                    


"من تو رو بردم قسمت وی آی پی هتل 5 ستاره اونوقت تو منو چنین جایی دعوت کردی؟"

هیچول نق زنان پشت میز کافی شاپ نشست.

"دیت نیومدیم که"

شیوون اشاره داد برایشان لاته بیاورند:

"در ضمن چنین جاهایی کسی ما رو نمیشناسه مزاحممون نمیشند"

هیچول باخودش نق زد:

"منو کسی نمیشناسه بهرحال!"

شیوون منتظر لاته نشد. ساق دستهایش را روی میز کهنه گذاشت و با عجله پرسید:

"خب مشکل جدید چیه؟ "

هیچول معذب از بودن در چنین جای شلوغ و بی کلاسی نگاهش را میچرخاند:

"بازم هیوک"

"آخه نمیفهمم منکه همه چیزو بهش توضیح دادم"

"شاید هم نباید همه چیزو توضیح میدادی!"

"چی واسه خودت زر میزنی؟!"

شیوون بناگه عصبانی شد و عقب نشست:

"من هرکاری تونستم کردم اگر تو چیزی حالیته چرا خودت نمیری حل کنی؟"

هیچول از خشم شیوون شرم کرد و خود را جمع و جور کرد:

"اونا منو حتی دیگه حساب هم نمیکنن مسلماً به حرفام هم اهمیت نمیدن "

"هیچ تعجب نکردم"

شیوون دست به سینه به پشت تکیه زد و به میز کناری نگاهی انداخت. هیچول میدانست مستحق شنیدن چنین حرفهایی هست. سرش را پایین انداخت و زمزمه وار گفت:

"با اینحال سعیمو کردم...اما هیوک دیگه نمیخواد ادامه بده. نمیخواد بیشتر از این به دونگهه آزار 
برسونه..."

"نمیتونم بهش ایراد بگیرم"

شیوون فنجان گرم لاته را از دست جوانی که آورده بود گرفت: 

"اون مرد اصلا عشقو عاشقی بلد نیست"

هیچول هم مثل او عمل کرد و بعد از گرفتن فنجانش، پرسید:

"میگی یعنی کاری نکنیم؟"

"دیگه چکار میشه کرد وقتی خودشون نمیخوان؟ "

"خودشون نه...فقط هیوک نمیخواد"

"خب که چی؟ برم دونگهه بزور هل بدم بغلش؟ "

بناگه چشمان هیچول درخشید:

"هیچم فکر بدی نیست! "

شیوون شوکه شد. حتماً شوخی میکرد ولی هیچول با هیجان فنجانش را کنار کشید تا بتواند بهتر روی میز خم شود و به این نحو به شیوون نزدیکتر شود:

"سناریو داره به قسمت های آخر میرسه. اگر بشه با نویسنده صحبت کرد تا صحنه های احساسی سریال رو بیشتر و داغتر بکنه..."

Insanity Play<ᶠᵘˡˡ>حيث تعيش القصص. اكتشف الآن