🎬 فصل هجدهم 🎬

114 23 17
                                    

قسمت هجده

دو هفته گذشت بدون آنکه سناریو آنها را مجبور به رویارویی بکند. در این مدت همه چیز برای آندو به روال عادی برگشته بود.

هیوک بدون نیاز به مصرف دوباره بخوبی پروژه را پیش برده بود و دونگهه تقریباً هر چه اتفاق افتاده بود از بوسه های مستانه تا ملاقات برادرش از یاد برده بود.

در واقع فشار کاری خواه ناخواه به آنها اجازه ی فکر کردن و یادآوری بیشتر نمیداد ولی در قسمت ششم سریال بالاخره برای ضبط صحنه ی مشترک به لوکیشن مرکز پلیس راهی شدند.هردوبه متن داستان آگاه بودند و مشکلی نداشتند ولی وقتی زمان برداشت آن سکانس رسید همه مشکلات دوباره از سر گرفته شد!

"مینهیوک اینجا ایستاده...سانگمین از اونو ر میایی رد شی...کیم نمیذاره، بازوتو میگیره...دیالوگا رو میگید..."

کارگردان تند تند برایشان توضیح میداد ولی استرس اجازه نمی داد تمرکز کنند. همانقدر که دونگهه سعی میکرد چشمانش را از دیدن هیوک دور نگه دارد هیوک نمی توانست نگاهش را از او بگیرد.

"خب متوجه شدید؟ میریم ضبط... "

کارگردان با اشاره به همه عوامل آنها را سر پست هایشان فرستاد و خودش پشت مونیتور رفت.
دوربین ها از دو جهت نزدیک شدند و..

"شروع!"

در واقع باز هم صحنه خیلی راحت و دیالوگها خیلی کم بودند مشکل آنها باور اینکه مقابل هم نمیتوانستند بازی کنند بود! باوری که آنها را میترساند و بر کارشان تاثیر بدی می گذاشت.

مینهیوک : هی کجا؟

سانگمین :ول کن دستمو!

ولی هیوک ول نکرد. برعکس آنچنان محکم فشرد که بازوی دونگهه بدرد آمد. سعی کرد بروز ندهد حتی خودش دستش را پس کشید. اینبار نگاه هیوک بر چشمان او قفل شد.انگار جادویی وجود داشت که مثل چشمان مار، وقتی نگاه میکرد هیپنوتیزم میشد و همه چیز را از یاد میبرد.

"کات!!!"

دونگهه لبش را از شرم گاز گرفت و هیوک به سختی سر به زیر انداخت. کارگردان گیج شده بود.

"مشکل چیه؟"

"هیچی هیچی!"

هیوک زود دست تکان داد و دوباره در پوزیشن قبلی قرار گرفت.

دونگهه قبل از آنکه چند قدم عقب برود زیر لب غر زد:

"با این کارت همه به ما شک میکنند!!!"

هیوک اخم کرد:"کدوم کارم؟"

دونگهه فرصت نکرد جواب بدهد! گردان دوباره اعلام کرد:

"نور..دوربین..حرکت!"

آمد رد شود.مینهیوک بازویش را چنگ زد و روبروی هم ایستادند. برای دونگهه سخت بود به این چشمان وحشی و مرموز خیره شود و خونسرد بازی کند و برای هیوک  نگاه نکردن به آن دهان کوچک و شیرین مرگ بود! ولی بهر نحوی بود دیالوگهایشان را درست بیان کردند ولی باز هم کارگردان را راضی نکرد!

Insanity Play<ᶠᵘˡˡ>Donde viven las historias. Descúbrelo ahora