"کااااات"ًاینبار همه به غرش کلافه ی کارگردان حق دادند! چونکه بنظر می آمد بازیگران اصلی اصلا آمادگی نداشتند.
"شما دو تا سناریو رو نخوندید نه؟"
کارگردان واقعا عصبانی بود.:اینبار دونگهه هم مقصر بود پس بجای هیوک جواب داد:
"خوندیم اما راستش وقت نشد حفظ کنیم"
هیوک هم به جای زخم سرش که با گریم مخفی شده بود اشاره کرد و گفت:
"هنوز درد دارم و به زور اسم خودمو یادم نگه داشتم"
کارگردان سرتکان داد:"خب پس برید تمرین کنید آماده شدید بیایید"
هر دو با هم از جا بلند شدند و لوکیشن را دوشادوش هم ترک کردند.
"سناریو دست توست؟"
هیوک خیره به مسیر کاراوانش پرسید و دونگهه سر تکان داد:
"دیشب جا گذاشتی"
یاداوری دیشب دوباره هیوک را شرمنده کرد و زود حرف عوض کرد:
"آوردی یا بریم از بچه ها بگیریم؟"
"آوردم"
دونگهه به کابینش رسید و درش را باز کرد: "کجا راحتی؟ اینجا یا کاراوان تو؟"
هیوک پشت سرش بود: "چه فرق میکنه؟"
هر دو داخل رفتند و تازه هیوک متوجه شد فرق بزرگی بین ماشین او و ماشین دونگهه بود.آنهم
این عطر خاطره انگیز و تحریک کننده بود که انگار دیوارها و پرده ها و همه اشیاء داخل کابین را با آن شسته بودند.یکراست سراغ وسایلش که روی مبل پرت کرده بود رفت و ورقه های سناریو را که کمی له شده بودند از زیر سویشرتش بیرون کشید:
"امروز کلاً کارگردان گیر میده"
هیوک اینطرف میز کنار پنجره نشست: "حرص منو سر تو هم درمیاره"
دونگهه ورقه های چروکیده را روی میز گذاشت و سراغ بسته های قهوه رفت:
"قهوه ی آماده دارم بریزم برات؟"
هیوک از جیب شلوارش بسته سیگارش را درآورد: "کمرنگ و کم شکر...ممنون"
دونگهه فنجانها را پر کرد و بدون سینی سر میز آورد. روبروی هیوک نشست. آفتاب ظهر پاییزی،خنک و روشن روی میز دونفری پخش شده بود. بوی قهوه قاطی با عطر تن هر دو فضا را کاملا مردانه و جذاب کرده بود.
دونگهه کاغذها را برداشت چروکشان را با دستش صاف کرد:
"خب...دیالوگ ها کوتاه و ساده اند حفظ کنیم بره پی کارش"
هیوک سیگارش را روشن کرد: "تو هم می خوایی؟"
دونگهه سرش را به علامت نه تکان داد و ورقه ها را وسط میز هل داد:
![](https://img.wattpad.com/cover/226145661-288-k756101.jpg)
BINABASA MO ANG
Insanity Play<ᶠᵘˡˡ>
Fanfictionفیکشن: بازی جنون کاپل: ایونهه 🔥و.... ژانر: رومنس ، اسمات ، روانشناختی ☢در حال آپ (پنج شنبه ها و دوشنبه ها) نویسنده اصلی:amy western Editor: shimmer خلاصه فیک: خلاصـه: عاشقی را بلد نبودند. شاید هم میدانستند اما فقط این سبک آنها بود! لی اونهیوک با...