🎬 قسمت بیست و هفتم 🎬

94 21 11
                                    


"کااااات"

ًاینبار همه به غرش کلافه ی کارگردان حق دادند! چونکه بنظر می آمد بازیگران اصلی اصلا آمادگی نداشتند.

"شما دو تا سناریو رو نخوندید نه؟"

کارگردان واقعا عصبانی بود.:اینبار دونگهه هم مقصر بود پس بجای هیوک جواب داد:

"خوندیم اما راستش وقت نشد حفظ کنیم"

هیوک هم به جای زخم سرش که با گریم مخفی شده بود اشاره کرد و گفت:

"هنوز درد دارم و به زور اسم خودمو یادم نگه داشتم"

کارگردان سرتکان داد:"خب پس برید تمرین کنید آماده شدید بیایید"

هر دو با هم از جا بلند شدند و لوکیشن را دوشادوش هم ترک کردند.

"سناریو دست توست؟"

هیوک خیره به مسیر کاراوانش پرسید و دونگهه سر تکان داد:

"دیشب جا گذاشتی"

یاداوری دیشب دوباره هیوک را شرمنده کرد و زود حرف عوض کرد:

"آوردی یا بریم از بچه ها بگیریم؟"

"آوردم"

دونگهه به کابینش رسید و درش را باز کرد: "کجا راحتی؟ اینجا یا کاراوان تو؟"

هیوک پشت سرش بود: "چه فرق میکنه؟"

هر دو داخل رفتند و تازه هیوک متوجه شد فرق بزرگی بین ماشین او و ماشین دونگهه بود.آنهم
این عطر خاطره انگیز و تحریک کننده بود که انگار دیوارها و پرده ها و همه اشیاء داخل کابین را با آن شسته بودند.

یکراست سراغ وسایلش که روی مبل پرت کرده بود رفت و ورقه های سناریو را که کمی له شده بودند از زیر سویشرتش بیرون کشید:

"امروز کلاً کارگردان گیر میده"

هیوک اینطرف میز کنار پنجره نشست: "حرص منو سر تو هم درمیاره"

دونگهه ورقه های چروکیده را روی میز گذاشت و سراغ بسته های قهوه رفت:

"قهوه ی آماده دارم بریزم برات؟"

هیوک از جیب شلوارش بسته سیگارش را درآورد: "کمرنگ و کم شکر...ممنون"

دونگهه فنجانها را پر کرد و بدون سینی سر میز آورد. روبروی هیوک نشست. آفتاب ظهر پاییزی،خنک و روشن روی میز دونفری پخش شده بود. بوی قهوه قاطی با عطر تن هر دو فضا را کاملا مردانه و جذاب کرده بود.

دونگهه کاغذها را برداشت چروکشان را با دستش صاف کرد:

"خب...دیالوگ ها کوتاه و ساده اند حفظ کنیم بره پی کارش"

هیوک سیگارش را روشن کرد: "تو هم می خوایی؟"

دونگهه سرش را به علامت نه تکان داد و ورقه ها را وسط میز هل داد:

Insanity Play<ᶠᵘˡˡ>Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon