🎬قسمت هفتاد🎬

81 15 2
                                    

ووت این قسمت به 10 نرسه، قسمت دیگه جنون بازی تو واتپد گذاشته نمیشه!

تمام مسیر تا خانه دونگهه چرت میزد و هیوک برای آنکه بیدارش نکند آرام میراند به همین علت دیرتر از آنچه باید، رسیدند. وقتی ماشین ایستاد دونگهه چشمانش را باز کرد و با صدایی که خشک و نازک شده بود غرید:

"خوبه گفتم عجله کن"

و دست بر لگنش فشرد و از ماشین پیاده شد. هیوک هم به سرعت ماشین را خاموش کرد و قبل از او بیرون پرید:

"صبر کن صبر کن!"

دونگهه نامطمئن جلوی در ماند:"چی شده؟"

هیوک از پله های جلوی ویلا بالا دوید و هردو طاق در را باز کرد. بعد با همان سرعت به سمت او برگشت و بازوهایش را به سمت او دراز کرد:

"بیا اینجا "

دونگهه نمیفهمید منظورش چیست. در ماشین را بست و چند قدم جلو رفت:

"چکار داری میکنی؟"

هیوک بجای جواب دادن خم شد و ساق دستش را زیر زانوهای دونگهه حلقه کرد و با بازوی 
دیگرش کمر او را بغل کرد تا بلندش کند. دونگهه فرصت نکرد مقابله کند ولی جیغ زد:

"هییی...این کارا یعنی چی؟"

هیوک او را هر چند سنگین بود روی دو دست بلند کرد و چند قدم برد: 

"از امشب زندگی...مشترکمون شروع...میشه..."

نفسش برید. دونگهه چنان پس گردنی ناگهانی بر سر کم موی هیوک کوبید که هیوک کم مانده بود با کله به زمین بچسبد. دونگهه از آغوشش بیرون افتاد و به زحمت روی دو پا پرید:

"خودتو مسخره کن مرتیکه عوضی! مگه من عروس هالیوودی هستم بغلت میبری تو خونه!"

هیوک از درد چهره بهم کشید و جای ضربه ای دونگهه را مالید:

"خب خواستم رمانتیک باشم"

"من ازت خواستم رمانتیک باشی؟ اونم وقتی که مثل راکتور چرنوبیل در حال انفجارم؟"

هیوک از زور خجالت خندید و دونگهه به سمت پله ها راهی شد:

"بجا این مسخره بازیا برو یه چیزی آماده کن کوفت کنیم"

و با خود نق زد:"با این حال مریضم اینم بازیش گرفته"

هیوک بدنبالش راهی شد ولی تا جلوی در رسیدند مهلت نداد دونگهه با پای خود داخل شود. 
مقابلش دوید و دولا شد. دونگهه غافلگیر شده ایستاد ولی هیوک رانهای دونگهه را بغل کرد و او را روی شانه اش پرت کرد.

" به این که دیگه اعتراضی نداری؟"

بلند شد و با قدمهای مطمئن و بزرگ پا به خانه گذاشت:

"نه شبیه عروسه نه رمانتیکه"

دونگهه که حوصله ی دعوا نداشت خود را روی شانه ی هیوک رها کرد:

Insanity Play<ᶠᵘˡˡ>Donde viven las historias. Descúbrelo ahora