"کات!!"
کارگردان با ناباوری از روی صندلی بلند شد:
"دونگهه؟این برداشت چهارمه و بازم نتونستی جمله رو بگی!"
با شرمندگی به بازیگران دیگر نگاه کرد که چطور کلافه از ناتوانی او منتظر تمام شدن ضبط این سکانس بودند!چه شده بود نمی دانست ولی تمرکزش را از دست داده بود و حس میکرد همه دیالوگهایی که حفظ کرده بود از یاد برده بود! آنجا فرصت نبود به دلیل این آشفتگی اش فکر کند باید زود مشکلش را حل میکرد و صحنه را تمام میکرد.
"ببخشید ببخشید! تکرار نمیشه!"
دوباره ژست گرفت و دوربین حرکت کرد...
چیزی در دونگهه فرق کرده بود. آنروز ناراحت بنظر می آمد طوری که کسی جرات نمیکرد مزاحم خلوتش شده یا حتی شوخی کند.
برعکس،هیوک پر انرژی و شاد بود. دیگر از بازی قسمت احساسی سریال نمی ترسید مطمئن بود می تواند از پسش بربیاید. کافی بود بجای داستان یا کاراکتر برادری که هنوز ندیده و نمیشناخت فرض کند لی دونگهه برادر واقعی او است،اما او توان رسیدن و داشتنش را ندارد!این حقیقت بقدر کافی برایش دردناک و تلخ بود که او را بگریاند!
دونگهه صحنه ی خاصی نداشت پس سکانس او زود ضبط و تمام شد و عوامل به خانه ی مادری کیم مینهیوک رفتند تا برای سکانس احساسی او آماده شوند.دونگهه هم با اینکه سر ساعت یازده باید مهمان زنده ی یکی از کانالهای تلویزیونی میشد نمی توانست از پس کنجکاویش بربیاید.
مسئولیت سنگینی بر دوش هیوک گذاشته شده بود. حق میداد اگر نتواند در همین قسمت دوم حس بگیرد و نقشش را خوب بازی کند و او می خواست ببیند همبازیش چکار خواهد کرد...اما هیوک دیگر ترس نداشت. حتی برای بازی این صحنه عجله هم داشت. می خواست خودش را به چالش بکشد و شاهد نتیجه ی کارش باشد. دیگر مطمئن بود از پسش برمی آمد. آنچنان در حس بود که انگار کسی را نمی دید...
همه چیز را آتش زد!عکس را قبل از سوختن با دست خالی بیرون کشید داخل دوید. حقیقت را کشف کرد بغض آلود از خانه زد بیرون و...کات!
به همین راحتی بازی کرد! چنان واقعی که همه چشمها تحت تاثیر صحنه ای که شاهد بودند پر اشک شده با پایان گرفتن آن سکانس صدای کف زدن تمام عوامل پشت صحنه حتی خود کارگردان هم به هوا بلند شد.
دونگهه متعجب بود!!!چطور اینقدر سریع و خوب بدون نیاز به چیزی حتی عکس او، در نقشش فرو رفته به اجرا درآورده بود باورکردنی نبود.نه که حسودی کرده باشد ، در واقع موفقیت همبازیش او را هم در مسیری که همراه بودند به جلو میکشید ولی اینکه بدون کمک او توانسته بود از پس چیزی که آنقدر می ترسید بربیاید عصبانیش میکرد!
توانسته بود! آنهم خیلی بهتر از آنچه خودش را باور داشت ولی این بازی مسئولیتش را سخت تر کرده بود چراکه مسلماً از این به بعد همه از جمله خودش،انتظار داشتند کارش بهتر و بهتر شود !از این هم بهتر! ولی دیگر دلهره نداشت. او شاه کلید کارش را پیدا کرده بود!
BẠN ĐANG ĐỌC
Insanity Play<ᶠᵘˡˡ>
Fanfictionفیکشن: بازی جنون کاپل: ایونهه 🔥و.... ژانر: رومنس ، اسمات ، روانشناختی ☢در حال آپ (پنج شنبه ها و دوشنبه ها) نویسنده اصلی:amy western Editor: shimmer خلاصه فیک: خلاصـه: عاشقی را بلد نبودند. شاید هم میدانستند اما فقط این سبک آنها بود! لی اونهیوک با...