شرط ووت: قسمت بعدی در صورتی که ووت ها به 10 برسه پابلیش میشه!🍀
"خب همه آماده...سه...دو...یک"
تیراندازی شروع شد و شیشه ها یکی بعد از دیگری شکست و فرو ریخت. با اشاره ی کارگردان اسلحه بدست وارد کوچه شد و برای کمک به کیم و خانواده اش دوید.
هیوک با رد شدن ماشین از داخل رستوران بیرون پرید و دوشادوش هم در تعقیب ماشین چند قدم دویدند و شلیک کردند ولی بی فایده. پس با نگرانی به رستوران برگشتند و بعد از چک کردن سلامتی خانواده دوباره بیرون برگشتند...
سکانس بلندی بود و هر دو در تلاش بودند اشتباه نکنند چون فیلمبرداری مجدد این صحنه های پرخرج و اکشن تقریباً محال بود. برای تمرین دیالوگها وقت زیادی صرف نکرده بودند و دونگهه بیشتر از خودش، برای نگران هیوک بود.- تو با من بیا...
- هی؟چه خبره؟
- منم همینو میپرسم!چه خبره؟!
با اینکه نگاه هیوک بی اختیار به سمت دهان دونگهه میچرخید و خاطره ی عشقبازی شیرین دیشبشان در آشپزخانه، مقابل چشمانش مرور میشد کارگردان کات نداد. صحنه باارزشتر از آن بود که بخاطر چنین خطای کوچکی دوباره ضبط شود.
دونگهه دست به یقه هیوک شد. او را عقب کوبید و طبق نقشش با او برخورد تندی کرد و هیوک با اینکه می دانست این رفتار ساختگی است باز هم دلش به درد و ترس افتاد.
دوربین هنوز کار میکرد و عوامل پشت صحنه در سکوت تماشاگر بودند. نوبت هیوک بود. دونگهه را هل داد و اینبار او بازوی همبازیش را گرفت و پشت دیوار کشید. یک چرخش و درست روبروی هم قرار گرفتند. درست همانطور که کارگردان خواسته بود.
لعنت. اصلاً چرا بایدچنین تصویری میساختند نمی دانستند؟ دونگهه حتی فکرش را هم نمیکرد هیوک غفلت کند و به چنین کات طولانی لطمه بزند و هیوک اصلاً نفهمید کی کنترل خود را از دست داد. هر وقت اینقدر به دونگهه نزدیک شده بود همدیگر را بوسیده بودند و حالا برخالف آن عادت عمل کردن تقریباً محال بود. سینه به سینه هم چسبیدند و لبهای نیمه باز دونگهه با لبهای عجول دونگهه بسته شد!
یک بوسه ی خیلی سطحی و کوچک ولی برای ویران کردن همه چیز کافی بود! دونگهه با
وحشت سر عقب کشید و چشمان هیوک گرد شد. تازه متوجه شده بود چه کرده. سکوت ادامه
داشت. بنظر می آمد همه خصوصاً کارگردان چنان شوکه شده اند که حتی نمی توانستند کات بزنند ولی دونگهه دیگر توانایی بازی کردن نداشت. از روی بیچارگی ناله کرد:
"چکار کردی لعنتی؟"هیوک سعی کرد لبخند بزند اما انگار لبهایش خشکیده بود:
"من...من فقط...نمیدونم..."
کارگردان از روی صندلی اش بلند شد:
"کات"
دونگهه با تاسف و هیوک با شرمندگی چشمانشان را لحظه ای بستند. کارگردان گیج و عصبانی به آنها نزدیک شد:
"اینجا...چه خبره؟"
VOCÊ ESTÁ LENDO
Insanity Play<ᶠᵘˡˡ>
Fanficفیکشن: بازی جنون کاپل: ایونهه 🔥و.... ژانر: رومنس ، اسمات ، روانشناختی ☢در حال آپ (پنج شنبه ها و دوشنبه ها) نویسنده اصلی:amy western Editor: shimmer خلاصه فیک: خلاصـه: عاشقی را بلد نبودند. شاید هم میدانستند اما فقط این سبک آنها بود! لی اونهیوک با...