🎬 قسمت سی و پنجم 🎬

105 17 4
                                    

ووت یادتون نره♡♡

"هر چی نیاز داری بردار بریم"

"کجا؟"

"خونه من. نمی تونم تو این شرایط تنهات بذارم"

هیوک به هال رفت. دونگهه از شنیدن چنین پیشنهادی خنده اش گرفت:

"چه شرایطی؟من خوبم"

هیوک موبایل را از روی مبل برداشت: " با اون دست شکسته نمی تونی کاری بکنی"

دونگهه هم بدنبال او وارد هال شد: "چرا راحت میتونم تکون بدم و ازش استفاده کنم"

هیوک موبایل را در جیب پالتواش انداخت و رو به او کرد:"خواب،خوراک...حمام و دستشویی؟"

دونگهه انگشتان بیرون مانده از گچ را تکان داد: "خودم‌میتونم ببین"

حتی آرنجش را هم باز و بسته کرد تا حرفش را ثابت کند ولی هیوک با خشم ابرو  بهم کشید:

"مجبورم نکن بازم کشون کشون ببرمت تو ماشین"

دونگهه لبخندش را جمع کرد:"جدی میگم هیوک. مشکلی ندارم"

هیوک فقط سر تکان داد و پالتویش را درآورد: "خب پس...منم میمونم"

لبخند دونگهه دوباره تشکیل شد:" واقعا؟"

هیوک روی مبل لمید. دونگهه به شوخی اضافه کرد: "تا کی میمونی؟"

"تا وقتی گچ دستت باز شه"

دونگهه هم رفت روبرویش نشست: "یعنی حدوداً یه ماه و نیم"

هیوک دستهایش را روی شکمش گره زد: "چاره نیست. من باید ازت مراقبت کنم"

"باید؟"

دونگهه خندان به او خیره شد و هیوک از نگاه جذاب همبازیش هول کرد و حرفی پیش کشید:

"پروژه ی سریال چی میشه؟"

"قراره یه تغییرات کوچیک توی داستان بشه که با شرایط من مناسبت داشته باشه"

"هوف...سناریوی این قسمتو خوندی؟ خیلی مسخره است. بازم با همدیگه صحنه نداریم"

دونگهه سر تکان داد: "مکان و زمان سکانسهای ضبطمون جداست...تو چطور میتونی این مدت ازم مراقبت کنی؟"

هیوک تازه متوجه مشکل اصلی شد و غرید: "واسه همین میگم بیا بریم خونه من!"

"چه فرقی میکنه؟"

"لااقل خونه من خیالم راحته که..."

جرات نکرد ادامه بدهد دونگهه ناراحت شود ولی دونگهه منظورش را فهمید:

"ازپس خودم برمیام رفیق..."

هیوک دلگیرتر شد: "چطور قرار بود شیوون بمونه من نمیتونم؟"

دونگهه پا روی پا انداخت: "خب بمون"

هیوک هم به تقلید از او پا روی پا انداخت: "میمونم"

Insanity Play<ᶠᵘˡˡ>Donde viven las historias. Descúbrelo ahora