ناگهان انگار از کابوس بیدار شده باشد چشمانش را با وحشت باز کرد و همان لحظه ی اول متوجه شد روی تخت خالی و سفت بدون حتی یک بالش زیر سر در یک مطب کوچیک و سرد تنها بود.سرش را کمی جلو خم کرد و از درد گردنش ناله اش درآمد.چی شده بود؟ اینجا کجا بود؟ دست به سرش کشید چیزی مثل ملافه دور سرش پیچیده بودند و شاید آن باعث شده بود سرش آنقدر سنگین بشود.
"آهای"
گلویش خشک شده بود. سرفه اش گرفت ولی همینقدر سر و صدا هم کافی بود در باز شد و
خانمی میانسال با روپوش سفید داخل آمد:"حرکت نکنید..."
نزدیک شد و بدون وقت تلف کردن نبضش را گرفت:"درد ندارید؟"
"سرم"
و سعی کرد از لا ی درِ باز مانده راهرو را ببیند.
مهتابی کم نور چشمک میزد و رنگ آبی دیوارها از چند جا ریخته بود. بنظر می آمد آنجا یک کلینیک سرراهی بود. صدای زوزه باد را میشنید و ساعت تبلیغاتی دیواری دو نیمه شب را نشان میداد."چی شده؟من کجام؟؟"
خانم که ظاهراً دکتر شیفت شب بود آستین کوتاه تیشرت او را بالاتر کشید تا فشارسنج را ببندد:
"تصادف کردید. اما بنظر میاد مشکل خاصی ندارید "
تصادف؟ کی؟ چطور شد؟ چرا چیزی یادش نمی آمد؟ خیره به وسیله ای که در دست زن مچاله و باز میشد و بازویش را هر بار بیشتر فشار میداد گفت:
"کجام؟"
"جنگلدعشاق"
اینجا چکار میکرد؟!چرا آمده بود؟ آه یادش آمد . دنبال جیهون میگشت!
"من....من باید برم "
سعی کرد بنشیند اما چقدر بدنش درد میکرد و سرش گیج میرفت. حتی همین ذره ای حرکت حالش را بهم زد و مجبورش کرد دوباره روی تخت بیفتد.
"تو این شرایط رانندگی نکنید بهتره!"
خانم دکتر فشارسنج را از بازویش باز کرد:"به برادرتون زنگ زدیم بیاند دنبالتون"
"چی؟به سونگوو زنگ زدید؟"
با ببحالی نالید:"اون بچه هنوز 16 سالشه!"
*****
با تعقیب ماشین پلیس بالاخره آن کلینیک کوچک غیب شده میان درختان تنگ جنگل را پیدا
کرد و ماشین را درست تا جلوی در ساختمان هم کف راند و بی احتیاط ترمز کرد.
بسکه قلبش تند تپیده بود ، زبانش خشک شده بود و بغض نگرانی راه گلویش را بسته بود. به اندازه برادر واقعی حتی از برادر واقعی اش بیشتر نگران هیوک بود.از ماشین بیرون پرید و بدون توجه به آندو پلیس همراهش، داخل دوید.سالن و راه روها خالی بودند و جز یک رفتگر پیر که زمین را تی میکشید کسی اطراف بچشم نمیخورد. حتی منتظر نشد پیرمرد بیچاره راهنمایش کند . اینطرف آنطرف دوید تا اینکه در حین رد شدن از راهروی تنگ صدای صحبت شنید و برگشت.
![](https://img.wattpad.com/cover/226145661-288-k756101.jpg)
ČTEŠ
Insanity Play<ᶠᵘˡˡ>
Fanfikceفیکشن: بازی جنون کاپل: ایونهه 🔥و.... ژانر: رومنس ، اسمات ، روانشناختی ☢در حال آپ (پنج شنبه ها و دوشنبه ها) نویسنده اصلی:amy western Editor: shimmer خلاصه فیک: خلاصـه: عاشقی را بلد نبودند. شاید هم میدانستند اما فقط این سبک آنها بود! لی اونهیوک با...