🎬 قسمت چهل و پنج 🎬

69 12 2
                                    

ووت یادتون نره ☔💙

صدای خنده دلنشین دونگهه،او را سرجا میخکوب کرد:

"اوه هیوکِ من...."

دونگهه با وجود آنکه از حرفها و رفتارترسناک هیوک دلهره داشت قدمی جلو گذاشت و سینه های لختشان بهم چسبید:

"این فقط عشقه هیوک...ترس نداره!"

و با علاقه بازوهایش را دور تن هیوک تنید و لبهایش را به دهان او رساند:

"من میبینمت مرد عاشق. خیلی هم خوب میبینمت ولی تو خودت خودتو نمیبینی! "

و لبهای شل شده ی هیوک را بوسه زد:

"نیاز نیست بهم صدمه بزنی و به خودت ثابت کنی صاحب جسم و قلب منی. من تماماً مال توام هیوک، تو فقط اینو باور نداری"

سنگ و خشک شده آنجا ایستاده بود و با تن لطیفی که به سینه اش چسبیده بود، زمزمه ی خوش آهنگی که در فضا پخش بود،بازوهایی که سفت تن خسته ی او را نگه داشته بود و این  لبهای شیرین که بر دهان بی رمق او بوسه های کوچکی مینشاند، به آرامشی عجیب و دست نیافتنی،میرسید.

مثل درختی که با صاعقه ی درخشانی آتش گرفته بود اما باران خنکی که در ادامه بر سرش باریده بود جسم سوزانش را خاموش کرده و او را به خوابی شیرین بعد از جنگی خونین دعوت میکرد.

دونگهه می دید! بالاخره قلب عاشق هیوک را می دید! آنقدر زیبا و باورنکردنی بود که روح او را از ذوق و اشتیاق صاحب بودنش، به عرش پرواز میداد. این مرد جذاب او را میپرستید و این عشق آنقدرعظیم بود که مثل نگاه کردن به خورشید کورش میکرد و اجازه ی باور کردن نمیداد.

"هیوک...عزیزم...عشق ما دو طرفست.حس تو مثل شعله های آتیش اوج میگیره و میسوزونه ولی حس من مثل رود یکنواخت و ابدیه...ما همدیگه رو کامل میکنیم و این بهترین رابطه ی ممکنه!"

هیوک آنچنان ناگهانی و معجزه آسا آرام شده بود که انگار مواد مصرف کرده نعشه شده بود. تنش شل شده و پلکهایش بسته میشد.دروغ نگفته بود. او معتاد و بازیچه ی دست دونگهه بود.

"یا اگر یه روزی ازم متنفر شی؟ "

بالاخره ترس های واقعیش را به زبان آورد. دونگهه قصد نداشت وعده های دروغ بدهد. بازوهایش را تنگ تر کرد و سینه ی گرمش را به سینه ی هیوک که از تپش تند قلبش می لرزید فشرد:

"تو کاری نمیکنی که ازت دلسرد شم"

هیوک خنده ی تمسخرآمیزی کرد و بالاخره حرکتی به دستهای بی حس شده ی آویزان در دو طرف تنش داد به سر دونگهه چنگ زد و موهایش را با عشق از صورت قشنگش عقب شانه کرد.

دونگهه بوسه ی دیگری به دهان هیوک نشاند و اینبار هیوک توانست لبهایش را حرکت بدهد.
و جواب باصدایی به بوسه اش بدهد.

Insanity Play<ᶠᵘˡˡ>حيث تعيش القصص. اكتشف الآن