🎬قسمت شصت و هفتم🎬

57 12 0
                                    

🚫دو پارت پشت سرهم آپ شده،پارت بعدی هم بخونین🚫

"یااا یااا یااا اون چیه میذاری تو ساک؟"

دونگهه با غرش هیوک شلوارکی را که تا کرده داخل ساک میچپاند دوباره بیرون کشید:

"چیه مگه؟"

هیوک تیشرتی را که تا نیمه ی سینه اش پوشیده بود کامل پایین کشید و از روی تخت بلند شد: 

"حق نداری چنین چیزای زشتی تو ویلای من بپوشی!"

دونگهه به دستش نگاه کرد:"کجاش زشته؟"

هیوک با یک پرش مقابلش زانو زد و لباس را از دستش قاپید:

"شلوارکه. همین کافیه!"

و آنرا دوباره داخل کمد پرت کرد. دونگهه گیج شده بود:

" یعنی چی؟ به تو چه من چی میپوشم چی نمیپوشم؟"

هیوک کشوی لباس زیر را بیرون کشید:

"البته که به من مربوطه. خونه منه و تو هم مال منی. باید من بگم چی دوست دارم تنت ببینم! "

دونگهه اخم خندانی کرد:

"بس کن برو یخچالتو خالی کن"

و خواست کشو را دوباره سرجایش هل بدهد ولی هیوک لبه ی کشو را چنگ زد و غرید:

"نه. تو برو به کارای یخچال رسیدگی کن من لباساتو انتخاب میکنم"

چشمان دونگهه گرد شد. هنوز هم فکر میکرد شوخی میکند ولی هیوک کشو را کمی بهم ریخت و دو باکسر سیاه و تنگ با یک مایو قرمز چید و داخل ساک فرو کرد:

"اینا بد نیست. بقیه اش بدرد نمیخوره"

و کشو را بست و از جا بلند شد تا از قفسه، تیشرت و بلوز انتخاب کند. دونگهه بخنده افتاد: 

"مسخره بازی درنیار هیوک"

و خواست از ساک شورتهایش را بردارد ولی هیوک از بالا چند تیشرت نازک و یقه گشاد و چند رکابی و بلوز حلقه ای تنگ هم پایین انداخت و در کمد را کشید بسته شود:

" فعلاً همینا بسه. منم کلی لباس نو دارم لازم داشتی میتونی بپوشی "

دونگهه با ناباوری یکی از تیشرت ها را بلند کرد و نالید:

"اینا هدیه فوتوشات شرکته. هیچوقت نپوشیدم و نمیپوشم!"

هیوک قبل از آنکه دونگهه همه را دست بزند و شاید جمع کند، بازویش را گرفت و بالا کشید:

"تو پاشو برو قهوه بریز منم بیام"

و به حوله ی که با پوشیدن لباسهای نو روی تخت مانده بود اشاره کرد:

"اونم بنداز سبد رخت"

دونگهه سعی میکرد خنده اش را کنترل کند تا هیوک پررو نشود.

Insanity Play<ᶠᵘˡˡ>Donde viven las historias. Descúbrelo ahora