🎬 قسمت پنجاه ششم 🎬

58 12 1
                                    

ووت یادتون نره 🍎💙

"قسمت پنجا ه و ششم"

سری را که روی کتفش بود با دست لرزان نوازش میکرد و دنبال حرفی میگشت بعنوان دلداری بگوید ولی چه؟ چه بگوید؟ چطور بگوید؟
هنوز مطمئن نبود دونگهه از دستش عصبانی بود یا نه. اصلا مگر کار درستی کرده بود؟ هنوز هم از دونگهه و عکس العمل های بعدیش میترسید. 
نه. نه وقت گریه نبود. امشب شاید بهترین شب زندگیش بود! باید جشن میگرفت و حتی به قهرمان جذابش جایزه میداد. میدانست چقدرمیتواند زشت باشد ولی در مقابل هیوک میتوانست بدون شرم و پشیمانی خود واقعیش باشد! 
بناگه دونگهه سرش را از شانه ی او بالا آورد و دوباره لبهایش را به لبهای او رساند. برخلاف بوسه های نرم و سطحی حتی رمانتیک آشنایش، اینبار شروع وحشیانه و و عمیق و حتی دردناکی کرد. 
بطوری که گردن هیوک از فشار دهان مهاجم او عقب خم شد ولی دونگهه آنچنان تحریک شده 
بود که نمی خواست ثانیه ای لبهایشان جدا شود.
به یقه بلوز ضخیم هیوک دو دستی چنگ انداخت تا او را مقابل خود نگه دارد و دندانهایش را همچون قالب ماهیگیری به لب زیرین او فرو کرد. هیوک از درد اخم کرد و مچ دستهای دونگهه را گرفت تا خود را سرپا نگه دارد ولی دونگهه درحالیکه لبهای او را همانطور دیوانه وار و بی وقفه 
میمالید و میخورد وزن خود را روی او انداخت. 
هیوک تعادلش را از دست داد و از عقب افتاد ولی دونگهه او را توسط همان یقه مچاله در مشت هایش چرخاند و لبه ی میز نشاند. 
هیوک حتی فرصت نمیکرد به بوسه های شهوت انگیز او جواب بدهد. زبان دونگهه متجاوزانه داخل دهانش شد و با سرعت شروع به چرخش و لیسیدن کرد.
هیوک نمی توانست بفهمد چه در جریان است. چرا دونگهه اینقدر تحریک شده بود و آیا درست بود او هم همراهی کند یا کنترل را همچنان به او بسپارد تا هر کاری دوست دارد با او بکند؟
دونگهه هم نمیفهمید چه شده و چرا اینقدر حیوان گونه هیوک را میخواست. یعنی واقعاً میخواست به این نحو رضایت و عشقش را نشان بدهد و او را خوشحال کند یا در واقع عصبانی بود و قصد تخلیه شهوت خود و آزار و توهین داشت!؟ 
بازوی چپش را دور گردن هیوک سفت حلقه کرد تا همچنان فرصت جدا کردن لبهایش را به او 
ندهد و دست دیگرش را پایین برد تا عضو او را لمس کند و لذت ببرد.
هیوک لبه ی میز را دو دستی گرفته بود تا نیفتد چراکه در مقابل این حملات وحشیانه ی دونگهه داشت از خود بی خود میشد که خزش دست نرم دونگهه را از زیر نافش به داخل شورتش حس کرد و ناله ی پر لذتی کرد اما درد فشار انگشتان دونگهه که دور آلت در حال سفت شدنش گره خورد، صدایش را در گلو شکست و مجبورش کرد مچ دست او را بگیرد تا مانع شود ولی دونگهه قصد مراعات کردن نداشت.
درحالیکه به مالیدن و بازی دادن آلت هیوک کاملا بی رحمانه و جدی مشغول بود با یک مکش قدرتمند لب بالایی او را داغ کرد و بالاخره رها کرد:

"آماده شو"

با صدای دونگهه چشم باز کرد و به چهره ی برافروخته و خشنی که مقابلش بود با ترس خیره شد.

Insanity Play<ᶠᵘˡˡ>Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt