🎬قسمت هشتاد و نهم🎬

44 12 6
                                    


با ورود دونگهه سرش را از سناریو بلند کرد:

"خیلی عصبانی شد؟"

دونگهه میخواست به سمت میز قهوه برود و برای گرم کردن خود چیزی دم کند ولی هیوک 
آنقدر اتاق را داغ کرده بود که نیاز نبود:

"گفت صحنه های خیابونی چون باید روز روشن فیلمبرداری بشه میمونه فردا ولی..."

پالتواش را درآورد کافی نبود.

"ولی چون صحنه ی سردخونه یه جای سربسته است میشه شب هم ضبط کنند"

هیوک با لذت دونگهه را تماشا میکرد:"یعنی؟"

دونگهه اینبار پولیورش را درآورد:

"چرا اینقدر گرم کردی؟ "

هیوک به شوخی به هیکل او اشاره کرد:"تا تو لخت شی"

دونگهه یقه تیشرت سیاهی که در زیر بتن مانده بود جلو کشید تا به سینه اش فوت کند: 

"نمیشه کمی پنجره رو باز کنیم؟"

هیوک برای انجام حرف او بلند شد:

"میخواستم فضای روزهای اول پروژه رو بسازم انگار کمی زیاده روی کردم"

دونگهه پشت میز نشست تا در حین صحبت اسلحه را هم مخفیانه چک کند!

"اگر بتونیم تا شب صحنه سردخونه رو حفظ و آماده کنیم میریم برای ضبط"

هیوک لای پنجره را دو سانت باز کرد:

"قراره اونجا بشینند منتظر ما بشند؟"

دونگهه با انگشت کوچکش اسلحه را کمی هل داد. سبک بود. هیوک راست گفته بود...تقلبی 
بود.

"چاره ی دیگه ای دارند؟ "

هیوک برگشت و دوباره روی مبل پا باز ولو شد:

"و تو میمونی با من تمرین کنی؟"

"چاره ی دیگه ای دارم؟ "

دونگهه با کلافگی گوشی را از جیبش بیرون کشید تا لااقل سناریو را از ایمیلش لود کند و بخواند. 
هیوک نیشخند به لب دوباره ورقه های پرینت کرده ی سناریو را برداشت و روی زانویش کوبید تا لبه ی کاغذها را ردیف کند:

"اونا تو رو دنبالم فرستادند یا خودت اومدی؟"

"چه فرقی میکنه" 

انگار با خودش حرف میزد. هیوک با تمسخر زیر لب غر زد:

"راست میگی...چه فرقی میکنه"

دونگهه با فکر اینکه شاید او را رنجاند اضافه کرد:

"تلفنتو که جواب نمیدی کسی هم نمیدونست اینجایی گفتم شاید نمیخوایی بفهمند..."

"پس خودت اومدی"

هیوک نیشخند عاشقانه ای زد و نگاهش کرد ولی تا اخم دونگهه را دید لبخندش را جمع کرد و گفت:

Insanity Play<ᶠᵘˡˡ>Where stories live. Discover now