🎬قسمت هشتاد و یکم🎬

45 10 3
                                    


"همه تو پوزیشن قرار بگیرند..."

با صدای کارگردان که از ته بلندگو خارج میشد هیچول او را پشت دیوار کشید تا منتظر دستور بعدی بشوند.

"اول تو میری دیگه؟" 

دونگهه اسلحه را دو دستی گرفت.
هیچول نگاهی زیرچشمی به او انداخت:

"خیلی دوسش داری؟"

دونگهه با تعجب سر برگرداند و به چهره ی شوخ و جذاب مرد جوان خیره شد:

"میشه به کارمون تمرکز کنی؟"

هیچول چشمک زد:

"آدم فقط حسودی کسیو میکنه که عاشقشه"

دونگهه از این پررویی جوانک عصبی شد:

"دیگه داری پاتو از حد خودت فراتر میذاری!"

هیچول سر تکان داد:

"آره عاشقشی که هنوزم از دستم عصبانی هستی!"

دونگهه اخم بدی به او کرد و شکر صدای کارگردان مانع ادامه دادن صحبتشان شد:

"آماده؟ میشمارم...سه...دو...یک"

و هیچول مثل کسی که شلوارش آتش گرفته باشد شروع به دویدن کرد. دونگهه نا نداشت آنطور با قدرت بدود ولی مجبور بود.
با اشاره ی بی صدای دستیار کارگردان هیوک هم پریشان از تعقیب پلیس وارد کوچه ی کناری شد و در امتدادش رو به دوربین شروع به دویدن کرد. یک کات کوتاه ضبط شد و دوباره پوزیشن عوض شد.
بازیگران دیالوگ خاصی نداشتند فقط دویدن از صحنه ای به صحنه ی دیگر. فیلمبردارها با دوربین های قابل حمل در کوچه های تنگ پخش شده بودند. نورپردازی بخوبی انجام شده صحنه ها با اینکه از هم فرق داشتند طوری تنظیم شده بودند که بدون صرف وقت پشت سرهم برداشت شده حدالمکان کارشان زودتر تمام شود.
تمام حواس هیوک به دونگهه و موقعیتی برای تنها گیر آوردنش بود تا لااقل با بوسه ای آتشین دل سوزانش را آرام کند و دونگهه نه به هیوک نه به سریال تنها فکرش درگیر همسر برادرش بود و صحبت تلخی که قرار بود فردا خواسته و ناخواسته با آن زن داشته باشد. شاید به خاطر همین حواس پرتی بود که وقتی طبق دستور کارگردان از ته کوچه ای گذر کرد و به زاویه دیگر دوید متوجه هیوک نشد که پشت دیوار کمین کرده بود! 
تا کارگردان کات داد، دستی از تاریکی کوچه بیرون دراز شد، او را گرفت، داخل کشید و به دیوار کوبید.
دونگهه می دانست چنین صحنه ای در سناریو نبود فرصت هم نکرد چیزی بگوید. انگشتان قوی گردن لخت او را دو دستی گرفتند و لبهای آشنایی دهانش را بستند. 
دونگهه با وحشت از لو رفتن سعی کرد هلش بدهد ولی هیوک بدتر او را به دیوار فشرد و زبانش را کامل در حلق او فرو کرد. نفس دونگهه برید و زانوهایش از طعم لذیذ دهان معشوقش شل شد.

"هممم...ممممم"

دونگهه تقلایی دیگر کرد چون بوسه های پرولع هیوک صدای بلندی ایجاد میکرد.

Insanity Play<ᶠᵘˡˡ>Where stories live. Discover now