ستاره ی پایینو 🌟 بزنین 💙🎶
"هیوک؟ صبر کن ببینم. چی شده؟"
دونگهه سعی می کرد قبل از آنکه هیوک سکس را شروع کند او را رام کند چراکه از این هجوم دستهای ظالم و بوی غلیظ الکل و سکوت ممتد و نفسهای ترسناک می توانست بفهمد اگر زود جلویش را نگیرد مورد تجاوز وحشتناکی قرار خواهد گرفت .
ولی هیوک در تلاش برای فتح این تن شهوت انگیز، چیزی نمیشنید. به هر جایی از پوست نرم دونگهه که بدستش می آمد چنگ میزد و برای خوردن گردن و لبهای او زبانش را به هر طرفش میکشید. نمیدانست با چه و چه کسی لج کرده بود فقط می خواست دونگهه اش را دوباره بدست بیاورد و مطمئن شود مال اوست.
دونگهه با اینکه تنش در درد و سوزش بود سعی میکرد ناله و مبارزه نکند. نمی دانست چه شده در آن شرایط هم اهمیت نداشت. اول باید این جوان دیوانه را آرام میکرد! پس با اینکه میترسید دهانش را به گوش هیوک رساند و پچ پچ عاشقانه ای کرد:"هی هیوک...آروم باش عزیزم...آروووم"
دستهایش را بزور دور گردن هیوک حلقه کرد و سر او را با وجود آنکه با جدیت ممانعت میکرد روی سینه اش خواباند:
"هیشششش...آروم ...آروم...یه دقیقه آروم بگیر..."
مستی هیوک را ضعیف کرده بود بطوری که از فشار بازوهای دونگهه گردن خم کرد و ناخواسته و اجباری سرش را روی سینه ی پرتپش او گذاشت. دونگهه دست به کمرش کشید و سرش را نوازش کرد:
"آره عزیزم...عشق من...هیوکِ من...آروم باش..."
دست هیوک از کمربندش شل شد و جسم خسته اش را روی تن نیمه لخت دونگهه رها کرد.
چقدر به این استراحت نیاز داشت. به این نوازش مهربان و شنیدن لحن شیرین محبوبش.
دونگهه با بی حرکت شدن هیوک نفس راحتی کشید و درحالیکه همچنان با ملایمت انگشتانش را به کف سر او میکشید و با دست دیگر کتفهایش را آهسته میمالید زمزمه وار پرسید:"بگو چی شده؟"
"نباید...میرفتم...."
هیوک نفس نفس میزد.
"پس حالش خوب بود... "دونگهه نیشخند زد. هیوک مثل گربه ای وحشی که با نوازشهای صاحبش بخواب میرود احساس سبکی و آرامش عجیبی میکرد:
"همه چیزو میدونست...در مورد ما...تو...حتی یو..."
دونگهه شوکه شد! چطور؟ لیتوک از کجا به زندگی او پی برده بود؟ لعنت به آن حرامزاده ی فضول!
"نمی دونم چطوری اما...میدونست"
هیوک زمزمه کنان چشمانش را بست و نفس سختی کشید. با اینکه دونگهه نگران شده وحشت کرده بود ولی آن لحظه با آن مستی هیوک زمان مناسبی برای بررسی و صحبت در مورد تحقیقات لیتوک نبود پس بدون آنکه حتی سرعت و فشار دستهایش را تغییر بدهد به نوازش کردن هیوک ادامه داد:
"پس تصادفش شایعه بود؟"
هیوک با کلافگی غرید:"فقط پاش پیچ خورده...تو اسکی"
![](https://img.wattpad.com/cover/226145661-288-k756101.jpg)
YOU ARE READING
Insanity Play<ᶠᵘˡˡ>
Fanfictionفیکشن: بازی جنون کاپل: ایونهه 🔥و.... ژانر: رومنس ، اسمات ، روانشناختی ☢در حال آپ (پنج شنبه ها و دوشنبه ها) نویسنده اصلی:amy western Editor: shimmer خلاصه فیک: خلاصـه: عاشقی را بلد نبودند. شاید هم میدانستند اما فقط این سبک آنها بود! لی اونهیوک با...