🎬قسمت هفتاد و سوم🎬

54 8 0
                                    

ستاره ی پایینو 🌟 بزنین 💙🎶

"هیوک؟ صبر کن ببینم. چی شده؟"

دونگهه سعی می کرد قبل از آنکه هیوک سکس را شروع کند او را رام کند چراکه از این هجوم دستهای ظالم و بوی غلیظ الکل و سکوت ممتد و نفسهای ترسناک می توانست بفهمد اگر زود جلویش را نگیرد مورد تجاوز وحشتناکی قرار خواهد گرفت .
ولی هیوک در تلاش برای فتح این تن شهوت انگیز، چیزی نمیشنید. به هر جایی از پوست نرم دونگهه که بدستش می آمد چنگ میزد و برای خوردن گردن و لبهای او زبانش را به هر طرفش میکشید. نمیدانست با چه و چه کسی لج کرده بود فقط می خواست دونگهه اش را دوباره بدست بیاورد و مطمئن شود مال اوست.
دونگهه با اینکه تنش در درد و سوزش بود سعی میکرد ناله و مبارزه نکند. نمی دانست چه شده در آن شرایط هم اهمیت نداشت. اول باید این جوان دیوانه را آرام میکرد! پس با اینکه میترسید دهانش را به گوش هیوک رساند و پچ پچ عاشقانه ای کرد:

"هی هیوک...آروم باش عزیزم...آروووم"

دستهایش را بزور دور گردن هیوک حلقه کرد و سر او را با وجود آنکه با جدیت ممانعت میکرد روی سینه اش خواباند:

"هیشششش...آروم ...آروم...یه دقیقه آروم بگیر..."

مستی هیوک را ضعیف کرده بود بطوری که از فشار بازوهای دونگهه گردن خم کرد و ناخواسته و اجباری سرش را روی سینه ی پرتپش او گذاشت. دونگهه دست به کمرش کشید و سرش را نوازش کرد: 

"آره عزیزم...عشق من...هیوکِ من...آروم باش..."

دست هیوک از کمربندش شل شد و جسم خسته اش را روی تن نیمه لخت دونگهه رها کرد. 
چقدر به این استراحت نیاز داشت. به این نوازش مهربان و شنیدن لحن شیرین محبوبش.
دونگهه با بی حرکت شدن هیوک نفس راحتی کشید و درحالیکه همچنان با ملایمت انگشتانش را به کف سر او میکشید و با دست دیگر کتفهایش را آهسته میمالید زمزمه وار پرسید:

"بگو  چی شده؟"

"نباید...میرفتم...."

هیوک نفس نفس میزد.

"پس حالش خوب بود... "

دونگهه نیشخند زد. هیوک مثل گربه ای وحشی که با نوازشهای صاحبش بخواب میرود احساس سبکی و آرامش عجیبی میکرد:

"همه چیزو میدونست...در مورد ما...تو...حتی یو..."

دونگهه شوکه شد! چطور؟ لیتوک از کجا به زندگی او پی برده بود؟ لعنت به آن حرامزاده ی فضول!

"نمی دونم چطوری اما...میدونست"

هیوک زمزمه کنان چشمانش را بست و نفس سختی کشید. با اینکه دونگهه نگران شده وحشت کرده بود ولی آن لحظه با آن مستی هیوک زمان مناسبی برای بررسی و صحبت در مورد تحقیقات لیتوک نبود پس بدون آنکه حتی سرعت و فشار دستهایش را تغییر بدهد به نوازش کردن هیوک ادامه داد:
 
"پس تصادفش شایعه بود؟"

هیوک با کلافگی غرید:"فقط پاش پیچ خورده...تو اسکی"

Insanity Play<ᶠᵘˡˡ>Where stories live. Discover now