🎬قسمت هفتاد و پنجم🎬

51 12 1
                                    


لبخند دونگهه بزرگتر شد. هیچ فکر نمیکرد مونجه تا این حد گستاخ و شجاع باشد.

"بنظر میاد قبول کردی که همجنسگرا هستی"

مونجه شانه بالا انداخت:

"چه اهمیتی داره همجنسگرا باشم یا نباشم. من فقط میخوام یه بار امتحان کنم...محض 
کنجکاوی. مثل...بقیه!"

دونگهه چرخی زد و به سمت مونجه آمد:

"یعنی فقط محض کنجکاوی می خوایی چنین ریسکی بکنی؟ میدونی اگر جایی درز کنه چی میشه؟"

"درز نمیکنه چون آبروی شما دوتا هم درخطره"

مونجه عقب لمید و با افتخار پا روی پا انداخت:

"اگر از همون اول باهام راه می اومدید کار به اینجا نمیرسید"

و به صورتش اشاره کرد:

"نگاه کن. الان یه هفته است سرکار نرفتم. منم مثل شما کسی هستم که با چهره ام پول درمیارم"

دونگهه سرش را تکان داد:

"تو درست میگی ولی اگر لی هم بره زندان پروژه ما لنگ میمونه این فایده ای برات نداره فقط انتقامه"

او هم خود را رساند و در مبل روبرویی مونجه نشست. چشمان مونجه با خوشحالی برق زد:

"خب منم براتون یه راه حل دیگه پیشنهاد دادم. راضیش کن منم از شکایتم صرفه نظر کنم"

"راضیش کنم؟"

دونگهه با گیجی جلو خم شد. حتماً منظورش این بود هیوک را برای قبول سکس آنها را راضی کند.

"لی رو"

مونجه از تعجب دونگهه بخنده افتاد:

"یه بار باهام بخوابه تا منم..."

"چی؟"

دونگهه رسماً داد کشید:"تو...تو هیوک رو میخوایی؟؟؟؟؟"

مونجه از عکس العمل دونگهه ترسید: 

"البته. پس تو چی فکر کردی؟"

و برای توضیح بیشتر اضافه کرد:

"الانم انتظار داشتم اون بیاد سراغم ولی فکر کردم شاید تو رو فرستاده تا..."

"نه...صبر کن ببینم...تو...میخوایی هیوک با تو...سکس بکنه؟"

دونگهه هنوز هم چیزی را که درک کرده بود باور نمیکرد. مونجه با گیجی شانه بالا انداخت:

"چیش اینقدر عجیبه؟"

دونگهه به چهره ی مونجه خیره ماند. چیزی مثل فرو ریختن یک کامیون آجر بر سرش بود.
همانقدر مداوم و دردناک. خشم و حسادت دلش را آتش زد و نفسش را برید. مونجه از سکوت او استفاده کرد و ادامه داد: 

"میدونم خیلی مسخره است. چون اون منو کتک زده و قاعدتاً باید ازش متنفر شم ولی از اون روز به بعد همش تو فکرشم و...حتی دوست دارم بازم کتکم بزنه!"

Insanity Play<ᶠᵘˡˡ>Donde viven las historias. Descúbrelo ahora