ووت یادتون نره ⭐☁
"قسمت شصت و یک"
"خوشمزه بود. ممنون بابت غذا"
با صدای دونگهه چشمانش را از غذایش گرفت و سر بلند کرد. دونگهه درحالیکه نوک انگشتانش را با دستمال کاغذی پاک میکرد به او اشاره کرد:
"تو چرا نمیخوری؟"
هیوک با دلهره نگاهش کرد. چه آرام و بی خیالانه، بیخبر از همه چیز لبهایش را می لیسید.
"من...اشتهام کور شد..."
هیوک در بسته پیتزایش را دست نزده بست. دونگهه دوباره پالتو و سناریو را برداشت و از روی کاناپه بلند شد:
"قصد داری امشبو اینجا بمونی؟"
هیوک شرم میکرد مداوم نگاهش کند. می دانست از مهربانی و خوبی اش است که وانمود میکند به او توجه میکند و نگرانش است.
"آره..."
و از زور نا چاری یکی از نوشابه های فلزی را برای خود باز کرد کمی بنوشد تا قبل از هر حرفی خفه نشود.
"باشه پس..."
دونگهه پالتو را پوشید:"بابت امشب..."
هیوک به سرفه افتاد:"چیزی نگو!"
و با پشت دست لبهای مرطوبش را پاک کرد. دونگهه احساس پشیمانی و تاسف میکرد و دوست داشت بیان کند اما بنظر می آمد هیوک از دستش عصبانی بود پس سر تکان داد:
"فردا سر ست میبینمت"
هیوک زیرچشمی نگاهش کرد. چرا مواد اثر نمیکرد؟ قاعدتاً باید همان دقایق اول نتیجه میداد.
"نوشیدنی نمیخوایی؟"
دونگهه بدون برگشتن جواب داد:" نه متشکرم"
و از اتاق خارج شد. به محض خروجش هیوک به سمت کاناپه پرید و به پیتزا نگاهی انداخت. فقط یک تکه خورده بود. شاید اصلا اثر نکند. یا هم بدتر. در حین رانندگی حال او را بد کند و باعث تصادف شود!
دونگهه به سمت در خروجی میرفت اما دلش آن پشت با مردی که زمانی عاشقش بود، مانده بود.
خودش را میشناخت. میدانست باز هم با وجود همه ی رفتارهای بد باز هم او را خواهد بخشید
ولی هیچوقت نمیتواند مثل قبل دوستش داشته باشد.
شاید تنها ترحم و ترس این رابطه را تا جایی حفظ کند و بعد...نمیدانست چه در انتظارش بود تنها چیزی که در حال حاضر باید انجام میداد دلسرد و متنفر کردن هیوک از خود بود چون این عشق نمیتوانست بیشتر از این ادامه پیدا کند.
هیوک بی صدا بدنبال دونگهه به گاراژ درآمد و او را دید که به در اصلی رسیده و با قفل زنگ
زده ور میرود تا بازش کند. پاورچین دو قدم عقب برداشت تا از دید دونگهه مخفی شود و به کمک نرود. شاید به این نحو هم کمی زمان بخرد ولی دونگهه صدایش کرد.
BẠN ĐANG ĐỌC
Insanity Play<ᶠᵘˡˡ>
Fanfictionفیکشن: بازی جنون کاپل: ایونهه 🔥و.... ژانر: رومنس ، اسمات ، روانشناختی ☢در حال آپ (پنج شنبه ها و دوشنبه ها) نویسنده اصلی:amy western Editor: shimmer خلاصه فیک: خلاصـه: عاشقی را بلد نبودند. شاید هم میدانستند اما فقط این سبک آنها بود! لی اونهیوک با...