"من نمیفهمم اگر دوستم داری چرا منو ترک کردی؟"دونگهه یک نگاه به مسیر خلوت میکرد و یک نگاه به نیم رخ خونسرد هیوک. شانس آورده بودند
آنوقت صبح خیابان شلوغ نبود وگرنه تصادف غیرقابل اجتناب میشد."نه واقعاً فکر میکنی الان این شرایط برای صحبت مناسبه؟"
دونگهه هنوز امیدوار بود هیوک قصد شوخی داشته باشد ولی...
"این تنها شرایطی که مجبورت میکنه حقیقت رو بگی"
هیوک کاملاً جدی بود.
"چه حقیقتی؟ مگه چیزی یادت نیست؟"
هیوک نیم نگاهی به چهره ی خونسرد دونگهه انداخت. نه که یادش نباشد ولی آیا انصاف بود بخاطر یک دعوای کوچک این عشق بزرگ را تمام کنند؟
"هست ولی دلیلش برام قانع کننده نیست"
دونگهه یک نگاه به نشانگر سرعت کرد و یک نگاه به پیچی که داشت نزدیک میشد:
"اینم دلیل قانع کننده!"
با اشاره ی انگشت دونگهه، نیش هیوک باز شد:
"چیه؟ ترسیدی؟"
دونگهه با طعنه جواب داد:
"همیشه سعی میکنی با زور و تهدید کارتو پیش ببری!"
هیوک با شنیدن این حرف تازه متوجه اشتباهش شد و پایش را به سرعت از گاز به ترمز انتقال
داد. ماشین با یک صدای ترسناک هر دوی آنها را جلو پرت کرد و ایستاد.
دونگهه بی صدا نفس راحتی کشید و هیوک به دروغ خنده سختی کرد:"اوه من داشتم شوخی میکردم"
دونگهه که می دانست دروغ میگوید سرش را به نشانه فهمیدن تکان داد:
"میدونی. آخرش سر این شوخیات یکی از ماها میمیره"
هیوک فهمید اشتباهش لو رفته پس فوت بلندی کرد و گفت:
"از بچگی اینطور یاد گرفتم...برای داشتن چیزی دعوا کنم و بزور بدستش بیارم"
دونگهه از صداقتش خوشش آمد.
"شاید به این روش بتونی چیزی رو داشته باشی ولی نمیتونی تا ابد نگهش داری"
هیوک در دل بخود فحش داد. چرا نمی توانست تغییر کند و از خود واقعیش که اینقدر اشتباه
میکرد فاصله بگیرد؟ مگر قرار نبود دونگهه را راحت بگذارد تا خودش بال زنان به آغوشش بیاید؟
دونگهه در انتظار حرکت بعدی هیوک نگاهش کرد و هیوک دوباره ماشین را روشن کرد ولی
فرمان را چرخاند و مسیر را عوض کرد. از بردن دونگهه به خانه منصرف شده بود...
باقی راه دیگر حرفی رد و بدل نشد. ذاتاً راه زیادی هم نمانده بود و ساعت نزدیک چهار و نیم جلوی آپارتمان دونگهه رسیدند. دونگهه این رفتار کاملاً برعکس هیوک را باور نمیکرد. نامطمئن در را باز کرد:
VOUS LISEZ
Insanity Play<ᶠᵘˡˡ>
Fanfictionفیکشن: بازی جنون کاپل: ایونهه 🔥و.... ژانر: رومنس ، اسمات ، روانشناختی ☢در حال آپ (پنج شنبه ها و دوشنبه ها) نویسنده اصلی:amy western Editor: shimmer خلاصه فیک: خلاصـه: عاشقی را بلد نبودند. شاید هم میدانستند اما فقط این سبک آنها بود! لی اونهیوک با...