🎬قسمت صد🎬

36 11 1
                                    


"دیالوگا رو حفظید؟"

کارگردان نامطمئن پرسید.
دونگهه با بی اعتنایی سر تکان داد و هیوک زمزمه کرد:

"البته"

"خب پس...میریم واسه ضبط"

و از صحنه خارج شد تا بچه های تدارکات لوکیشن را آماده کنند. مدتی میشد متوجه شده بود بازیگرانش دیگر با هم رابطه ندارند. بماند رابطه حتی یک کلمه ی ساده یا یک نگاه کوتاه بینشان رد و بدل نمیشد و این قضیه با وجود ترسناک بودن رضایت بخش بود هر چند لی اکثراً مست و بیخیال بنظر می آمد و هیوک بطرز عجیبی جدی و ساکت بود باز هم در روند ضبط سریال اختلال ایجاد نمیکردند و حتی در اجرای نقش هایشان مفید واقع شده کارش را راحت تر کرده بودند ولی قسمتهای احساسی آخر سریال نگران کننده بود و امکان داشت با این حس سردی که بینشان بود نتوانند آنطور که باید نقش دو برادر عاشق را بازی کنند.

ضبط شروع شد و هیوک روی صندلی نشست و با طناب بستنش. برای نجات بچه آمده بود و گیر افتاده بود. همه میگفتند قرار است کمیسر لی سانگمین به کمکش بیاید و از این بابت خیلی ناراحت بود. 
ترجیح میداد شکنجه و کشته شود ولی آن پسرک خائن به او دست نزند. اصلا اهمیت نداشت اگر او برادر گمشده اش بود. با راه غلطی که در زندگی انتخاب کرده بود ارزش و علاقه ش را در چشمان او از دست داده بود.

"خیلی مسخره است. یعنی من...کیم مینهیوک...تا اینجا اومدم صد نفرو زدم کشتم اما نمیتونم طناب دستامو باز کنم؟"

لحن عصبانی اش دشمنش را به خنده انداخت: 

"اوه لی سخت نگیر. فیلمه خب"

با حرف بازیگر مقابلش، هیوک کمی بخود آمد و با تعجب به اتاقی که درونش زندانی شده بود 
نگاه خلاصه واری انداخت. نه نه نمیخواست از کاراکتر و زندگی کیم خارج شود. آنجا او مادر 
مهربان، معشوقی دلسوز و برادری زیبا در انتظار وصال داشت. او دیگر نمیخواست لی ایونهیوک تنهایی باشد که مورد خیانت قرار گرفته و ترک شده بود!!

"میدونی چیه وونشیک؟ به محض اینکه از اینجا خلاص شم پیدات میکنم و میکشمت!"

هیوک پیچ و تابی به بازوهایش داد بلکه دستهایش که با طناب از پشت بسته شده بود باز شود.

"هی...اینقدر وول نخور خب هنوز ضبط شروع نشده که!"

مرد بیچاره کمی ترسیده بود که صدای کارگردان به کمکش آمد:

"خب آماده؟"

دونگهه در راهرو منتظر دستور کارگردان برای ورود به صحنه بود. این اولین بار بود بعد جداییشان قرار بود دست همدیگر را بگیرند و به عبارتی تن همدیگر را حتی در حد یک لحظه لمس کنند.
این اتفاق بعد از صحبت دیشب با لیتوک او را به نوعی هیجان زده و عصبی میکرد. تمام این مدت متوجه تغییر و جدیت هیوک در کارش شده بود و اینرا لطف تمام شدن رابطه و خارج شدنش از زندگی او میدانست.
لی ایونهیوک دوباره همان بازیگر خودخواه و گستاخ و موفق قبلی شده بود و بنظر نمی آمد مشکلی داشته باشد البته تا دیشب. و حالا دونگهه مضطرب شده بود نکند تمام نقشه ها و زحمتهایش برای آزاد کردن هیوک از بند عشق خطرناکش، کار نکرده و حتی نتیجه عکس داده باشد؟

Insanity Play<ᶠᵘˡˡ>Donde viven las historias. Descúbrelo ahora