🎬قسمت صد و یکم🎬

33 8 0
                                    


در عین حال که سعی میکرد خونسرد و با حوصله حمام کند تا بخود بقبولاند دلیلی برای اشتیاق و عجله نداشت ولی نمیتوانست از پس هیجانی که از قرار دیدار دونگهه در دلش بوجود آمده بر بیاید.
مسلماً آنروز ست با بقیه روزها فرق داشت. چیزهایی که شیوون گفته بود کل دید و تفکراتش را عوض کرده بود و حالا از اینکه تا این حد نسبت به دونگهه و عشقش، خصوصاً شخصیتش بدبین بود و بی اعتمادی اش را آنطور زشت بروز داده بود واقعاً شرم میکرد و به دونگهه حق میداد اگر دیگر مایل به آشتی و ادامه دادن نباشد.
هر مشکل بزرگتر و بدتر از قبلی بین آنها فاصله ی طولانی تری می انداخت و ترمیم رابطه هر بار سخت تر میشد.

*******

هیچوقت انتخاب لباس اینقدر برایش سخت نشده بود. نگاهش خواسته و ناخواسته روی هر چیز که در اتاق پرو آویزان بود میچرخید و به سختی برای نپوشیدن زیباترین لباس هایش که موهای مشکیش را بیشتر به چشم بیاورد مقاومت میکرد. نباید برای زیبا دیده شدن در چشم هیوک تلاش میکرد. هیوک زرنگتر از این حرفها بود که متوجه نشود!
مدتها میشد که برای رفتن سر ست اینقدر هیجان زده نشده بود و این بجز حرفهای لیتوک، بخاطر گلهایی بود که خانه را رنگین و معطر کرده بود. اینکار هیوک یعنی عشق پابرجا و احترام بجا،یعنی تاسف و تشکر، یعنی چراغ سبز و دست آشتی.
هر چند هنوز هم بخاطر قضاوت نادرست و تجاوز به حریم خصوصی اش خصوصاً آن رفتار زشت و توهین ها و تهمتهایش از دست او عصبانی و دلشکسته بود ولی آنقدر عادل بود که قبول کند هیوک هم حق داشت ناراحت و رنجیده باشد ولی باید یکی پیشقدم میشد وگرنه این جدایی تا ابد ادامه پیدا میکرد... 

********

تازه سر ست رسیده ماشینش را پارک میکرد که کسی به شیشه ماشین ضربه زد. هیچول بود. با اینکه بارها هیوک تذکر داده بود سرراهش قرار نگیرد و حتی سعی هم نکند با او کلمه ای حرف بزند باز هم بخودش جرات داد در ماشین را باز کرد و کنارش سوار شد! تا هیوک دهانش را باز کرد هیچول دستش را بلند کرد:

"خیلی خب میدونم ازم متنفری اما یه دقیقه به حرفام گوش بده"

هیوک فوتی کرد و بجای هر نوع جوابی، ماشین را خاموش کرد و تکیه زد. این یعنی اجازه داشت حرف بزند و هیچول نفس راحتی کشید:

"هیچوقت بهم فرصت ندادی تاسفمو بیان کنم...میدونم کارم توجیه منطقی نداشت ولی بازم با اینکه تو حسابی کتکم زدی و حتی دندونمو شکستی وظیفه ی خودم میدونم بخاطر دروغی که به دونگهه گفتم و رابطه شما رو خراب کردم معذرت بخوام امیدوارم منو ببخشی و..."

"تو با شیوون حرف زدی "

هیوک با زمزمه ای حرفش را برید. 

"اوه...آقای چویی؟...آره چطور؟"

هیچول دستپاچه شد. خودش در جریان ملاقات آندو بود ولی فکر نمیکرد هیوک به آن مورد اشاره کند یا سوالی در آن باره بپرسد.

Insanity Play<ᶠᵘˡˡ>Donde viven las historias. Descúbrelo ahora