🎬فصل سی و یکم🎬

130 19 4
                                    

ووت فراموش نشه 💙🌊

فکر میکرد هیوک خوابیده باشد.حوله ای به دور کمر بست و درحالیکه با حوله ی کوچکتری موهایش را خشک میکرد از حمام خارج شد و آهسته به اتاق خواب برگشت ولی هیوک بیدار بود.حتی روبدوشام سرمه ای بتن روی صندلی میز کامپیوترش نشسته سیگار میکشید!

نور چراغ خواب همچنان اطراف را یکنواخت روشن کرده بود.

"چرا نخوابیدی؟"

دونگهه حوله کوچک را دور گردنش انداخت و لباسهایش را که پخش اطراف بود جمع کرد.
هیوک با لذت نیم تنه ی شکلاتی او را تماشا میکرد و پک های عمیقی به سیگارش میزد.

"بهتری؟"

"اوهوم"

دونگهه از جیب شلوار جینش موبایلش را درآورد تا طبق عادت پیام یا تماس ها را چک کند ولی تازه یادش آمد خاموشش کرده و دلیل این کارش،دلش را فشرد پس بیخیال گوشی شد و آنرا روی پاتختی پرت کرد:

"چی میکشی؟ بوی عجیبی داره."

"سیگار خارجیه"

هیوک حواسش در گوشی دونگهه مانده بود. دونگهه به سمتش رفت. در تلاش برای فراموش کردن یو بود:

"بده ببینم"

"فکر نکنم خوشت بیاد"

هیوک دستپاچه شد چراکه دروغ گفته بود و سیگارش در واقع مخدر دستساز بود . ولی دونگهه تا به او رسید سیگار را از دستش قاپید:

"تو نمیخوای آدم شی هیوک؟"

و پکی با لذت به آن زد : " آره... شیوون انداخته بهت"

هیوک شیفته از این زرنگی عشقش دست به حوله اش انداخت: " نمی دونستم تو هم میکشی"

دونگهه حوله را یک دستی چنگ زد تا روی خود نگه دارد و در عوض سیگار را پس داد:

"فقط می خواستم مطمئن شم همچنان عوضی هستی""

هیوک حوله را ول نمیکرد. حتی سیگار را لبه ی میز کامپیوترش گذاشت تا دو دستی دونگهه را
به سمت خود بکشد:

"چته؟ ازم خجالت میکشی؟"

دونگهه متعجب از تلاش او برای لخت کردنش غرید: " خیسم... ولم کن خودمو خشک کنم"

هیوک اینبار بازوهایش را دور کمر لخت او انداخت و با جدیت او را به سمت خود کشاند و در آغوشش نشاند.

"گفته بودم امشب خواب نداریم..."

دونگهه از این اشتیاق هیوک خوشش آمد و بازویش را دور گردن او حلقه کرد:

"سنگین نیستم؟"

هیوک چانه اش را برای گرفتن بوسه بلند کرد:

"سنگینی عزیزم ولی بهم حال میدی"

دونگهه سر خم کرد و با اینکه بنظر می آمد هیوک بوسه ی طولانی و عمیقی می خواست، فقط لبهایش را یک لحظه چسباند و سرش را عقب کشید:

Insanity Play<ᶠᵘˡˡ>Donde viven las historias. Descúbrelo ahora