🎬قسمت هفتاد و دوم🎬

62 9 0
                                    

"هنوزم تب داری"

هیوک ساق پای لخت دونگهه را که در آغوشش بود نوازش میکرد. دونگهه لمیده روی کاناپه ورقه های پیرینت شده ی سناریو را ورق میزد:

"صفحه ی هشتم رو بخون ببین چی میشه"

ولی دست هیوک زیر حوله بالاتر می آمد:

"میخوایی برات یه قهوه ی داغ بیارم؟"

دونگهه با عصبانیت پایش را تکان داد:

"نکن هیوک! از دوش گرفتن خسته شدم"

هیوک با خجالت دستش را پس کشید:

"خب؟ صفحه ی هشتم چی میشه؟"

و سناریوی خودش را که کنار گذاشته بود دوباره برداشت:

"اوه حمله به رستوران مادرم!"

و دوباره دست روی مچ پاهای دونگهه که روی زانوهایش بود گذاشت ولی دونگهه از ترس آنکه دوباره به بهانه ی ماساژ پیشروی کند پاهایش را جمع کرد و کنار هیوک نشست:

"دیالوگ طولانی داریم...باید تمرین کنیم"

"این صحنه مال پس فرداست...واسه فردا..."

هیوک با دلگیری به اول سناریو برگشت:

"بازم صحنه ی مشترک نداریم"

و با خشونت ورقه ها را دوباره روی مبل خالی کنارش پرت کرد:

"مثلا زندگی ماست ولی همش به حاشیه میرن...پس کی قراره بفهمیم برادریم؟"

دونگهه با کنجکاوی سناریو را میخواند: 

"هنوز بیست قسمت باقی مونده...ولی..."

با نگرانی سرش را بلند کرد:

"مطمئنی میتونی این صحنه ها رو بازی کنی؟"

هیوک با نگرانی نگاهش کرد:"منظورت چیه؟ کدوم صحنه ها؟"

"همین صحنه های زد و خورد یا...عاشقانه های بعدی که مسلماً تا آخر سریال نوشته میشه"

"مگه تا حالا بازی نکردم؟"

دونگهه شانه بالا انداخت و حس کرد نای نشستن ندارد پس دوباره دراز کشید و اینبار بجای پاهایش سرش را روی زانوی هیوک گذاشت: 

"نمیدونم...رابطه ی ما روی بازی تو تاثیر میذاره و کارگردان رو دیوونه میکنه!"

هیوک راضی از اینکه میتواند با موهای دونگهه بازی کند دست بر سرش کشید:

"وقتی تو رو کنارم دارم مشکلی ندارم ولی تا فاصله می افته یا یکی حضور داره دیوونه میشم!"

دونگهه همانطور به پهلو سناریو را سرسری میخواند:

"و این بنظرت طبیعیه؟"

هیوک انگشتانش را لای موهای خوشرنگ دونگهه فرو کرد و شانه زد:

"مگه میشه جلوی تو طبیعی رفتار کرد؟"

Insanity Play<ᶠᵘˡˡ>Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ