🎬قسمت شصت 🎬

67 9 0
                                    

ووت یادتون نره💙

تولدِ هیوکی قشنگو جذابمم مبارک 🌙💙💙💙

"قسمت شصت"

لنگه ی در ایستاد ولی نمی خواست برگردد. نمی خواست چیزی ببیند که باعث ترس و نفرتش از هیوک شود. چه شوخی چه جدی دیگر زیاده روی کرده بود ولی هیوک جدی بود.

"برگرد!"

دونگهه با خشم در چهره، روی پاشنه اش چرخ زد و رو به هیوک کرد اما با دیدنش نفسش برید و چشمانش گرد شد:

"ه...هیو...هیوک! چکار داری میکنی؟"

هیوک لوله اسلحه را بیشتر به شقیقه اش فشرد: 

"بشین رو مبل لی وگرنه خودمو میکشم!"

دونگهه دست خالی اش را به حالت تسلیم بلند کرد:

"هیچ شوخی خوبی نیست هیوک. اگر انگشتت رد شه..."

هیوک غرید:"اسم من کیمه. کیم مینهیوک!"

دونگهه خنده ی سرد و کوتاهی کرد:

"خیلی خب. دیگه داری شورشو درمیاری. تو متوجه هستی اون اسلحه از ابزار ست نیست و...پره؟"

هیوک با دست دیگرش به مبل اشاره کرد. دونگهه آنچنان وحشت کرده بود که حتی نمی توانست راه برود:

"باشه میشینم. تو هم اون لعنتی رو بیار پایین!"

ولی هیوک منتظر شد تا دونگهه به مبل برگردد. خودش نمی فهمید چکار دارد میکند. فقط می 
خواست به نحوی از خروج و دوری معشوقش جلوگیری کند و تنها این راه بنظرش کارساز بود.
دونگهه خیره به دست هیوک که قاطعانه اسلحه را به سر خودش میفشرد، روی کاناپه نشست.
هیوک از نگاه ترسیده ی دونگهه لذت برده حتی تحریک شده بود. دوست داشت ادامه بدهد و این هیجان را به اوج برساند ولی ریسک بزرگی بود چون مطمئناً دونگهه همین الانش هم از دست او عصبانی و حتی شاید متنفر شده بود پس نیشخند زد و اسلحه را کنار کشید بلکه با تظاهر به شوخی فضا را نرم کند:

"چطور بودم؟ شبیه کیم شدم یا نه؟"

دونگهه هنوز گیج بود. نه این یک شوخی و دیوانگی ساده یا تلاش برای حس کردن کاراکتر یا حتی جلب توجه کردن و ممانعت از خروج او نبود. یک درد بزرگ در پس ظاهر هیوک بود که 
نیاز به درمان داشت! 

"این کارا یعنی چی هیوک؟"

دونگهه هنوز بخودش نیامده بود و به همین خاطر صدایش می لرزید:

"تو...دردت چیه ها؟"

و یک لحظه شک کرد شاید باز هم مواد مصرف کرده بود! هیوک با لبخند ترسناکی بر لب روی صندلی نشست و اسلحه را روی میز گذاشت:

"زوده خب. کجا میری؟ قهوه ات هم نخوردی هنوز"

و خودش فنجان را با دو انگشت بلند کرد و کمی چشید. دونگهه نفس سختی میکشید:

Insanity Play<ᶠᵘˡˡ>Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ