تپش نور قرمز و آبی اطرافشان را احاطه کرد و آژیر در بلندترین حالت ممکن قطع شد. هیوک
نگاهی به ماشین پلیس که پشت سرشان پارک کرده بود اندا خت و زیر لب زمزمه کرد:
"برای فرار دیره نه؟"دونگهه با بیچارگی خنده ای کرد:"اینم عوارض روشهای احمقانه ی تو!"
صدای باز و بسته شدن در ماشین هر دو را دلتنگ کرد.
"آقای لی؟"
یکی از افسران درحالیکه نزدیک میشد گفت:
"شما به جرم ضرب و شتم بازداشت هستید!"
هیوک از روی نیمکت بلند شد و به دونگهه نگاه کرد:
"منتظرم میمونی؟حتی اگر تاابد طول بکشه؟"
دونگهه هم سرپا ایستاد و آهی کشید:"آخر هفته ها میام ملاقاتت"
هر دو خندیدند. یکی از افسران نزدیک شد و از کمربندش دستبند بیرون کشید. دونگهه با اینکه امید نداشت حرفهایش تاثیری در اجرای قانون داشته باشد جلو رفت:
"یه درگیری ساده بوده و فکر نمیکنم نیاز به این برخورد باشه"
افسر اصلی هم جلو آمد:
"شاکی راهی بیمارستان شده. شما میگید درگیری ساده؟"
دونگهه از زور ناچاری غرید:
"عین سگ مست کرده بود. اول اون حمله کرد..."
هیوک باورش نمیشد دونگهه بخاطر او دروغ میگفت. افسر قبلی برای زدن دستبندها جلوی هیوک ایستاد و گفت:
"این چیزا توی پاسگاه مشخص میشه در حال حاضر مجبوریم شما رو ببریم"
هیوک مچ دستهایش را بالا آورد:
"البته...بفرمایین"
دونگهه نگاه عصبی به او انداخت:
"نمیبرنت هتل که اینقدر مشتاقی"
هیوک به او چشمک زد:
"حال میده بخاطر عشقت بری پشت میله های زندان. خیلی شاعرانه و رمانتیکه!"
دونگهه زیر لب غر زد:
"امیدوارم برخورد بقیه باهات شاعرانه و رمانتیک نباشه"
دستبندها زده شد و افسر بازوی هیوک را کشید. دونگهه هم دنبالشان راهی شد:
"من میتونم شهادت بدم "
افسر دیگر در ماشین را برای هیوک باز کرد:
"این پروسه ی قانونیه...امشب بهرحال باید بازداشتگاه بمونند صبح تکلیفشون روشن میشه"
هیوک قبل سوار شدن رو به دونگهه کرد:
"بابت همه چیز متاسفم! "
دونگهه با ناامیدی سر تکان داد و عقب رفت. افسران هم سوار شدند و ماشین دوباره روشن شد.
هیوک از پشت شیشه به او خیره شد و دونگهه در جواب لبخند غمگینی زد.
BẠN ĐANG ĐỌC
Insanity Play<ᶠᵘˡˡ>
Fanfictionفیکشن: بازی جنون کاپل: ایونهه 🔥و.... ژانر: رومنس ، اسمات ، روانشناختی ☢در حال آپ (پنج شنبه ها و دوشنبه ها) نویسنده اصلی:amy western Editor: shimmer خلاصه فیک: خلاصـه: عاشقی را بلد نبودند. شاید هم میدانستند اما فقط این سبک آنها بود! لی اونهیوک با...