ووت یادتون نره ^^
گاهی چرخش زبان گستاخ برادرش را داخل دهان خود حس میکرد گاهی گزیده شدن دردناک لبهایش توسط دندنهای بی رحم او. گاهی دستان کثیف او را زیر لباسهایش حس میکرد که وحشیانه تنش را لمس میکرد گاهی رویشان که در تلاش بودند لختش کنند.
نمی خواست باور کند واقعاً این اتفاق دارد برایش می افتد. چیزی که همیشه میترسید و هر شب کابوسش را دیده بود. در دل دعا میکرد همه اش مستی و توهم باشد وگرنه با این ضعف و خواب سنگینش محال بود بتواند خود را نجات بدهد!
یو آنچنان از موفقیتش هیجان زده بود که نمیتوانست اولویت هایش را انتخاب کند. هم میخواست این لبهای هوس انگیز را که سالها با فکر گرفتن بوسه های عمیق و عاشقانه، خواب و خیالش را دزدیده بودند بچشد هم میخواست تن بالغ و جذاب برادر کوچکش را از نزدیک ببیند ولمس کند. هم میخواست با مهارتش در عشقبازی، دونگهه عزیزش را راضی کند هم میخواست هرچه سریعتر جسم بی نقص او را وحشیانه صاحب شود!"نه...یو...نکن..."
دونگهه در هر فرصتی که دهانش آزاد میشد ناله سر میداد:
"ولم کن...لعنتی"
و اشکهای سوزناک در چشمان خسته اش که از شدت مستی در حال بسته شدن بودند حلقه زدند:
"دست نزن...خواهش میکنم هیونگ...بس کن!"
و با دستان سست و لرزانش سعی میکرد این تن شهوت آلود و آشنا را از روی خود کنار بزند. مقابله های ضعیف و ناله های مظلومانه ی دونگهه، یو را حریص تر میکرد و وادارش میکرد دیوانه وار تر از قبل به کارش تا رسیدن به چیزی که همیشه آرزویش را داشت ادامه بدهد.
دونگهه بر اثر مستی از آن جوان سخت و دست نیافتنی دوباره به کودکی بی آزار و ترسو تبدیل شده بود که برای پاکی اش با گریه و التماس میجنگید.**********
هیوک اینبار زنگ را چند بار به صدا درآورد شاید در ضدسرقت آپارتمان صدای مشت های او را خوب انتقال نمیداد ولی باز هم جوابی نگرفت. دیگر نای ایستادن هم نداشت. کمر و سرش درد میکرد و چشمانش داغ کرده بود.
احتمال اینکه دونگهه هنوز به خانه نرسیده باشد وجود داشت ولی او همچنان در مورد ورود بی
اجازه دودل بود.رمز در ذهنش می چرخید و شرم دلش را می لرزاند. شاید اگر بهانه ای داشت...خب این سرو وضع بهم ریخته کافی نبود؟ می توانست به دروغ بگوید سرراه مورد حمله قرار گرفته و جایی برای مخفی شدن نداشت. اینکه دونگهه باور میکرد یا نه مهم نبود همین که حال او را ببیند و ترحم کند کافی بود...
*******
یا جزئی از کابوس و توهم بود یا حقیقت داشت اما کسی پشت در بود. دونگهه با اینکه داشت در این جنگ نابرابر شکست میخورد باز هم امیدی کوچک در دلش روشن شد و فریاد زد:
VOUS LISEZ
Insanity Play<ᶠᵘˡˡ>
Fanfictionفیکشن: بازی جنون کاپل: ایونهه 🔥و.... ژانر: رومنس ، اسمات ، روانشناختی ☢در حال آپ (پنج شنبه ها و دوشنبه ها) نویسنده اصلی:amy western Editor: shimmer خلاصه فیک: خلاصـه: عاشقی را بلد نبودند. شاید هم میدانستند اما فقط این سبک آنها بود! لی اونهیوک با...