3

2.5K 547 88
                                    

لبهاش رو روی لبهای چان حرکت میداد و میبوسیدش. اون مرد نمیبوسیدش اما پسشم نمیزد. درست مثل یه مجسمه هیچ کاری نمیکرد و اصلا تکون نمیخورد.

ایرادی نداشت. بک به همینم راضی بود. بعد از چند ثانیه لبهاش رو از روی لبهای بی حرکت چانیول برداشت و پیشونی‌هاشون رو به هم چسبوند. چشماشو بسته بود و عطر تن اون رو نفس میکشید.

اون لویی خودش بود. لویی دوست داشتنی خودش. هر کاری هم که باهاش میکرد در آخر لویی بود و همینطور بزرگترین نقطه ضعف بک.

+ تموم شد؟

چان با صدای آرومی بهش گفت. لحنی که خیلی وقت بود برای صحبت با اون بکار نمیبرد. دلش به رحم اومده بود؟

چشمهاش رو باز کرد و تو چشمای خنثی و بی حسش نگاه کرد. امشب نهایت شجاعتش رو به خرج داده بود.شاید فردا با خودش میگفت حماقت کرده. حالا دیگه لوهان هم بهش گفته بود قرار نیست ازش پرستاری کنه.

الان ترسیده بود؟ نه. براش مهم نبود. فقط اون لحظه و تو آغوش لویی بودن براش مهم بود. برای همین شجاعت رو به آخرین حدش رسوند و سرش رو روی شونه‌ی برهنه‌ی چان گذاشت.

قبلا اینکار رو میکرد. زمانی که چان هم دوستش داشت و موهاش رو نوازش میکرد. اما الان دعا دعا میکرد دست چان بالا نیاد و به موهاش نخوره چون اونطوری بهشون چنگ مینداخت و سعی میکرد از خودش جداش کنه.

چانیول نگاهش به بک بود که داشت بی پروا هر کاری که دلش میخواست میکرد. موهاش خیس بود و اون میدونست بخاطر کابوسش تو خواب عرق کرده.

+ من خوابم میاد.

بهش اعلام کرد. خسته بود و فعلا برای امشب حوصله‌ی تنبیه کردنش رو نداشت. بک ازش جدا نشد. سفت تر بهش چسبید. دستاش رو محکم تر دور گردنش حلقه کرد و مثل بچه بهش چسبید.

+ بیون بکهیون... تا آرومم با زبون خوش برو بیرون.

سرشو به نشونه‌ی نه تکون داد و بیشتر از قبل بهش چسبید‌.

+ نمیری بیرون؟

نمیتونست و نمیخواست. تختش خیس بود و لوهانم دیگه امکان نداشت تو اتاقش راهش بده.

+ خیلی خب خودت خواستی.

دستاش رو بالا آورد بازوهاش رو تو چنگ گرفت. عقب کشیدش و بعد هم هردو از روی تخت بلند شدن . یعنی در اصل اون بلند شد و بک رو هم دنبال خودش کشید.

بک در اون لحظات فقط به یه چیز فکر میکرد. اینکه ای کاش تخته وایتبردش همراهش بود.

چانیول از اتاق بیرون رفت و اون رو هم دنبال خودش کشون کشون برد. خوب بود که حداقل به موهاش چنگ نزد. باید سریعا دستش به تخته وایتبردش میرسید. تا بهش توضیح میداد و شاید حداقل کمتر تنبیهش میکرد.

The tormentor[Completed]Where stories live. Discover now