نمیدونست باید چیکار کنه. اون پسر همه چیز رو دیده بود. حالا هم همه چیز رو به پارک چانیول میگفت. باید چیکار میکرد؟
بک که تردید و تو فکر فرو رفتن اون مرد رو دید نگاهش رو به در بسته داد. میتونست از دستش فرار کنه. در قفل نبود. با تمام سرعت سمت در دوید تا بتونه از اونجا خلاص شه و خودش رو به چان برسونه که یه دست از پشت دور کمرش حلقه شد و از روی زمین بلندش کرد.
قلبش در لحظه ایستاد. تو فیلما دیده بود جاسوسها وقتی لو میرن اون کسایی که هویتشون رو شناسایی کردن به قتل میرسونن. اون مرد هم الان میخواست بکشتش. این رو مطمئن بود.
سهون حدس میزد اون پسر ترسیده باشه و بخواد فرار کنه. تنها راهش این بود که از ترس اون پسر استفاده کنه. آدمهای ترسو مطیع و احمق میشن. این خصوصیت همه ی آدمها بود.
بک رو چرخوند و کوبیدش به دیوار. ضربه خیلی محکم نبود ولی نمیتونست درک کنه چرا اون پسر یهویی رفت رو حالت ویبره و شروع به لرزیدن کرد.
از فاصله ی خیلی کم تو صورتش هیس هیس کرد.
+ حتی فکر اینکه چیزی که اینجا شنیدی رو بخوای برای بقیه به خصوص دوست پسرت تعریف کنی رو هم نکن پسرجون فهمیدی چی میگم؟
چشمهای ترسون و مملو از اشک بک روی چهره ی اون در رفت و آمد بود. میدونست. قرار بود بکشتش. درست مثل تو فیلما.
سهون با دیدن اون چشمهای اشکی برای یک لحظه موج شدیدی از خاطرات از ذهنش رد شد. صدای خنده های لنا... گریه کردنای لنا... وقتی برای اولین اینطوری چسبوندش به دیوار و لبهاش رو محکم و عمیق بوسید. اون شب هم دختر اینطوری با ترس بهش خیره شد. میترسید پاش رو فراتر بذاره و کارهایی بکنه که اون دوست نداره. از اولش هم حس میکرد مظلومیتای این پسر بی شباهت به لنای خودش نیست.
بک که دید اون فقط به چهرش خیره شده و کاری نمیکنه شروع به دست و پا زدن کرد تا بتونه ازش فاصله بگیره و سمت در بره. ای کاش یکی این در کوفتی رو باز میکرد. یعنی چان تا الان متوجه نبودش نشده بود؟
سهون با تکون های اون پسر به خودش اومد و بخاطر یادآوری خاطراتش اخمهاش خیلی بیشتر از قبل تو هم رفت. باید این پسر رو جوری میترسوند که حرف نزنه.
+ هی هی... شنیدی یکم پیش دوست پسرت و اون یکی چی گفتن که... دنبال گروه گلادیاتور میگردن. گروهی که ازشون خیلی قوی تره و به راحتی میتونه نابودشون کنه. گروهی که کافیه یه اشاره بزنه... همهی این افرادی که تو مراسم ایستادن و بهتون لبخند میزنن بر علیهتون میشن و برای گرفتن یک سری امکانات جزئی از گروهش بیست تا گلوگه تو تن دوست پسرت و خودت خالی میکنن. من رئیس اون گروهم... تمام افرادم تو این مهمونی حضور دارن. یه اشاره ی کوچیک به دوست پسرت بده تا کاری کنم تمامی افراد حاضر تو این جشن برن رو هوا.
YOU ARE READING
The tormentor[Completed]
Fanfictionشکنجه گر ژانر: عاشقانه، رمنس، معمایی، مافیایی، انگست، اسمات🔞 کاپلها: چانبک، هونهان، ویکوک ******************* بک سفید و چان سیاه بک شاد و چان خنثی بک عاشق و چان سرد بک ظریف و چان قوی بک خیلی تلاش کرد لبخند رو به لبهای چانیول بداخلاقش برگردونه ولی ن...