47

1.4K 331 105
                                    

ماشین رو مقابل خونه‌ی سهون پارک کرد و از ماشین پیاده شد. به همراه جونیور و نایلون خریدش سمت ساختمان رفت. زنگ زد و بعد از چند ثانیه در براش باز شد.

راهروی تاریک رو طی کرد و مقابل در نیمه باز واحد سهون رسید. جونیور با کنجکاوی زمین و دیوارها رو بو میکرد و دم تکون میداد.

_ سلام؟ کسی اینجا نیست؟

+ بیا داخل و در رو هم ببند.

با شنیدن صدای سهون خیالش راحت شد و داخل شد. اون خونه با جایی که قبلتر سهون رو دیده بود فرق میکرد. نمیدونست اونجا کجاست اما خیلی هم تفاوتی نداشت چون چیزهای زیادی بود که از سهون نمیدونست.

سهون روی مبل دست به سینه نشسته بود و به اون نگاه میکرد. چشمهاش از شدت بیخوابی قرمز بودن و داغون به نظر میرسید. جونیور سمت سهون رفت و بوش کرد. سهون با دیدنش لبخند زد و دستش رو روی سر زخمیش کشید.

+ سرش چی شده؟

_ میخواست از بک در مقابل اون عوضیا دفاع کنه و خودشو به در و دیوار کوبوند.

کاپشنش رو از تنش در آورد و روی مبلی که سهون نشسته بود با فاصله ی نسبتا کمی نشست و نایلونش رو روی پاش گذاشت.

+ نتونستی تا صبح پیش برادرت بمونی نه؟

جوابشو نداد و بطری های مشروب رو یکی یکی بیرون آورد. سهون با دیدن هشت تا بطری مشروب چشماش گرد شد و پرسید:

+ منو از خواب بیدار کردی و کشوندی اینجا که باهام مشروب بخوری؟

_ چرا الکی خودتو دعوت میکنی؟ کسی ازت نخواسته مشروب بخوری. همه‌ی اینا مال خودمن.

لو با بیخیالی گفت و دستش رو تو جیب شلوار جینش برد و یه قوطی زرد کوچیک رو بیرون کشید.

+ اون چیه؟

پوزخند زد و گفت:

_ چیزی که بخاطرش من و تو با هم آشنا شدیم.

در قوطی رو باز کرد و دو تا قرص پریل بیرون کشید‌. در مقابل چشمهای متعجب سهون تو دهنش گذاشت و قورتشون داد.

_ چون میدونم تو کار نابود کردن این چیزایی بهت نمیدم. شاید یهو جن زده بشی و دلت بخواد دستگیرم کنی.

با نیشخند گفت و قوطی رو تو جیبش گذاشت. یکی از بطری ها رو باز کرد و ازش نوشید. سهون در سکوت نگاهش میکرد.

وقتی که بطری رو از دهنش جدا کرد و به عقب تکیه زد گفت:

_ از شدت عصبانیت برای اولین بار تو عمرم نفرینش کردم و حالا از خودم متنفرم. یه حس دو گانه‌ی مسخرس. ازدستش عصبانی و ناامیدم اما هنوزم برادرمه. همینکه فکر میکنم تنها کسیه که برام مونده باعث میشه حالم از همیشه بدتر شه.

The tormentor[Completed]Where stories live. Discover now