با بیرون اومدن دکتر از اتاق و بستن در تکیهاش رو از دیوار برداشت و سمتش رفت.
+ پسره چطوره؟
_ گلوله رو درآوردم و زخمش رو پانسمان کردم. ولی بهتره ببریدش بیمارستان تا چند روز تحت نظر باشه.
اخماش تو هم رفت و گفت:
+ پس برای چی خواستم تو بیای اینجا؟ برای اینکه نیاز نباشه ببرمش بیمارستان دیگه.
دکتر جوان با ناراحتی گفت:
_ آقای کیم نمیدونم متوجه شرایط اون پسر هستین یا نه؟ تا همینجاش هم خیلی خوش شانس بوده که گلوله سرخرگ پاش رو پاره نکرده وگرنه تا الان از شدت خونریزی جون داده بود. شما واقعا قصدتون کمک کردن بهشه یا میخواین بکشینش؟
تهیونگ حرفهای اون مرد رو نشنیده گرفت و پرسید:
+ اگه نره بیمارستان چی میشه؟ میمیره؟
_ نمیدونم. بستگی به زخمش داره. اگه عفونت کنه ممکنه حتی خطر مرگ هم داشته باشه.
+ از کجا بفهمم زخمش عفونت کرده یا نه؟ تو که میگی پانسمانش کردی.
_ اگه تب کنه ممکنه نشونهی عفونت باشه. ولی به جای این چیزها فقط چند روز بذارین تو بیمارستان تحت نظر باشه تا هیچکدوم از این اتفاقا هم نیوفته.
ته دیگه نموند تا به بقیهی حرفهاش گوش بده و بعد از سپردن به نگهبان که هر ساعت به پسره سر بزنه ازشون فاصله گرفت و برگشت تو اتاق خودش.
قفسهی سینهاش دوباره درد گرفته بود و همین حتی از قبل هم کلافه ترش میکرد. مارکوس از کجا اونو شناخت؟ کی بهش اطلاع داده بود؟ میدونست اون مرد بویی از عاطفه نبرده ولی آخه اون... حتی نگران وضعیت پسرش هم نشده بود.
کشوی میزش رو بیرون کشید و بسته ی قرصهاش رو برداشت. دو تا قرص تو دهنش انداخت و با یه لیوان آب سر کشید. حس کلافگیش داشت دیوونش میکرد. صدای ناله های اون پسر خیلی بلند بود طوری که تا اتاق اون هم میرسید.
پیرهن خونیش رو از تنش درآورد و سمت حموم رفت. ای کاش اینطوری کمی آرومتر میشد. تمام زمانی که زیر دوش وایساده بود به رمزی که جونگکوک پشت تلفن به مرد دیگه داد فکر میکرد. چی میگفت؟
"همه چیز از پونزده سال و سه هفتهی پیش در پرورشگاه فولگ تو اتاق سیصد و پونزده ساعت دو و نیم شب شروع شد."
اون حرفها فقط یه سری جملات مسخره و تو خالی بودن یا معنی خاصی پشتشون بود؟ حمامش سریع تر از همیشه تموم شد و بیرون اومد.
بدون اینکه به سرد بودن هوا اهمیت بده با بالاتنهی برهنه پشت میزش نشست و لبتابش رو روشن کرد.
اسم پرورشگاه فولگ رو تو نت سرچ کرد و منتظر موند.پرورشگاه فولگ، چرا این پرورشگاه تعطیل و ساختمان آن پس از یک سال تخریب شد؟
شایعاتی که دربارهی این پرورشگاه به وجود آمد تا چه حد حقیقت داشت؟ آیا کسی در این پرورشگاه به قتل رسید؟
YOU ARE READING
The tormentor[Completed]
Fanfictionشکنجه گر ژانر: عاشقانه، رمنس، معمایی، مافیایی، انگست، اسمات🔞 کاپلها: چانبک، هونهان، ویکوک ******************* بک سفید و چان سیاه بک شاد و چان خنثی بک عاشق و چان سرد بک ظریف و چان قوی بک خیلی تلاش کرد لبخند رو به لبهای چانیول بداخلاقش برگردونه ولی ن...