چانیول تا شب برنگشت خونه. بک با اینکه دوست نداشت تو اون اتاق بمونه ولی بخاطر سرمای بیش از حدی که به بدنش رخنه کرده بود نمیتونست اون اتاق گرم رو ترک کنه.
سیستم گرمایشی اتاق خودش رو خاموش کرده بودن و اون حالا نمیتونست حتی روی زمین اتاق خودش بشینه چون از شدت سرما ممکن بود یخ بزنه.
دو تا لباس ضخیم روی هم پوشیده بود و یه جفت جوراب پشمی هم به پاش داشت. لوهان که سعی میکرد مودش رو کمی عوض کنه و باهاش سر شوخی رو باز کنه میگفت جوری لباس پوشیده انگار تو برف و بوران گیر کرده و هر لحظه ممکنه یخ بزنه. چند باری هم سعی کرده بود جورابهاش رو دربیاره و به این بهانه مجبورش کنه دنبالش بذاره و کمی تحرک داشته باشه ولی زیاد موفق نشده بود.سر زانوهاش درد میکرد و نمیتونست زیاد سرپا بایسته. خودش هم نمیدونست این اواخر چرا انقدر زود به زود سردش میشد و چقدر به لباسهای ضخیم علاقمند شده بود. دو کاسه سوپ گرم خورد و همین هم باعث شده بود لرزش دست و پاهاش تا حد زیادی کم شه.
البته حال خوبش فقط تا زمانی بود که چانیول بیرون از خونه بود و هنوز برنگشته بود. به محض اینکه چانیول از بیرون برگشت و وارد اتاقش شد اون از شدت معذب بودن نمیدونست باید چیکار کنه... باید روی مبل مینشست یا روی تخت هم میتونست بشینه؟ میتونست بخوابه تا کمتر با اون مرد برخورد داشته باشه؟ میتونست اصلا به بهانه ی وقت گذرونی با لوهان از اتاقش بره و شب خودش رو روی تخت لوهان به خواب بزنه تا برنگرده به اون اتاق؟
گوشهی مبل تو خودش جمع شده بود و داشت به این چیزها فکر میکرد که با صدای بم چان به خودش اومد.
+ شام خوردی؟
سرش رو بلند کرد و دید چان پشت میزش روی صندلی نشسته و به اون زل زده.
سرش رو به نشونهی آره بالا و پایین کرد و بعد دوباره نگاهش رو به انگشتهای پاش داد.+ تازه ساعت هفت شبه. کی شام خوردی؟
شام نخورده بود ولی ساعت چهار دو کاسه ی پر سوپ خورد و حالا سیر بود.
+ داری بهم دروغ میگی؟
چان روی دروغ گفتن حساس بود. ممکن بود دوباره عصبانی شه و سر بک خالی کنه. برای همین سریعا وایتبردش رو از کنارش برداشت و روش نوشت:
"_ یکم پیش سوپ خوردم. سیرم."
از روی مبل بلند شد و سمت اون مرد رفت. تخته وایتبردش رو جلوش گرقت تا بتونه حرفهاش رو بخونه.
+ با سوپ سیر شدی؟
چان با لحن متعجبی پرسید و همین هم باعث تعجب بک شد. چرا داشت اهمیت میداد؟ طی یکسال گذشته اون به طور کامل بک رو ندیده گرفته بود. طوری که بود و نبود بک براش مهم نباشه. بعد حالا ازش میپرسید شام خورده یا نه و از اینکه بهش گفته بود سوپ خورده تعجب کرده بود؟ چرا دقیقا؟
سرش رو بالا و پایین کرد و خواست عقب بکشه که چان گفت:
YOU ARE READING
The tormentor[Completed]
Fanfictionشکنجه گر ژانر: عاشقانه، رمنس، معمایی، مافیایی، انگست، اسمات🔞 کاپلها: چانبک، هونهان، ویکوک ******************* بک سفید و چان سیاه بک شاد و چان خنثی بک عاشق و چان سرد بک ظریف و چان قوی بک خیلی تلاش کرد لبخند رو به لبهای چانیول بداخلاقش برگردونه ولی ن...