46

1.6K 332 104
                                    

روی مبل سفت گوشه ی سالن نشسته بود و به میز خالی مقابلش نگاه میکرد. هوا سرد بود و اون تو خودش جمع شده بود. اوه سهون بعد از چند دقیقه از آشپزخونه بیرون اومد و یه لیوان که ازش بخار بلند میشد مقابلش روی میز گذاشت.

+ تا سرد نشده بخورش.

واکنشی نشون نداد و فقط به لیوان نگاه کرد.

+ منو یادت میاد؟ قبلا با همدیگه ملاقات کرده بودیم.

نمیتونست به خاطر نیاره. اگه اون شب تو مهمونی سهون کنارش نمینشست و بهش از اون سیگارهای کوفتی تعارف نمیکرد اون گیج نمیشد و بعدش اتفاقی که آخر شب براش افتاد نمی افتاد.

سرش رو بالا و پایین کرد و خم شد لیوانو برداشت. براش هات چاکلت درست کرده بود.

سهون برگه و خودکاری رو برداشت و مقابلش روی میز گذاشت. کنارش روی مبل نشست و به نیم رخش خیره شد.

از اینکه اون مرد بهش خیره شه بدش میومد. حس میکرد سهون هم مثل اونه و با نگاه کردن بهش تو ذهنش به این فکر میکنه که فروختنش به بقیه چقدر براش سود داره.

اگه اینطوری بود کاش حداقل قیمت بالایی براش در نظر میگرفت. نه مثل اونکه رایگان بخشیدش به یکی دیگه...

لیوانش رو بالا آورد و کمی از نوشیدنی داخلش رو نوشید. مگه اون نوشیدنی نباید شیرین میبود؟ پس چرا از تلخیش ابروهاش تو هم شد؟
بعد از چند دقیقه سکوت زمانی که بک لیوان خالی رو روی میز گذاشت سهون به حرف اومد.

+ فکر کنم بعد از اون دوبار که همدیگه رو دیدیم و خیلی با حرفهام ترسوندمت دیگه وقتشه که خودم رو بهت معرفی کنم. بدون دروغ و کلک.

بکهیون در سکوت نگاهش میکرد.

+ اسمم اوه سهونه. بقیه منو به عنوان یه پلیس وظیفه شناس که دنبال اجرای عدالته میدونن و به همین خاطر اون بیرون بهم احترام میذارن. اما در اصل چنین چیزی درست نیست. من پلیس نشدم که این دنیا رو تبدیل به بهشت کنم. پلیس شدم که دنیا رو برای پارک چانیول و مارکوس و دار و دستش جهنم کنم. بقیه برام اهمیتی ندارن. فقط میخوام این دو نفر زجر بکشن...

بک نگاه خالی از حسش رو دوباره به میز داد. امیدوار بود اون مرد فقط اهل حرف زدن نباشه و بهشون عمل کنه. امیدوار بود بتونه دنیاشونو جهنم کنه.

+ برای اینکه جو بینمون کمی صمیمانه تر بشه به سبک خودم صدات میکنم امیدوارم که ناراحت نشی. حالا موافقی که حرفامونو شروع کنیم؟

سرش رو به نشونه ی آره بالا پایین کرد. سهون خم شد و برگه و خودکار رو به همراه زیردستی برداشت و روی مبل درست تو فاصله ی بینشون گذاشت.

+ خب برام تعریف کن پنبه کوچولو. بین تو و پارک چانیول چه خبره؟ از اولین روزی که همدیگه رو ملاقات کردین برام بنویس.

The tormentor[Completed]Where stories live. Discover now