61

1.5K 313 251
                                    

لوهان روی صندلی اتاق بازجویی نشسته بود و با ترس به اطراف نگاه میکرد.
میدونست پشت آیینه‌ی گوشه‌ی اتاق چند نفر نشستن و تک تک کارهاش رو زیر نظر گرفتن. حالا فکر میکرد خریت کرده که از اونجا فرار نکرده چون طبیعتا بعد از یه مکالمه‌ی نه چندان دوستانه با پلیسها قرار نبود برگرده خونه.

کمی پیش یه دستگاه خیلی بزرگ رو به اتاق آوردن و اون میدونست دستگاهه به چه دردی میخوره...
باید بهشون چی میگفت؟ اگه به کارهاش اعتراف میکرد قطعا میوفتاد زندان. اگر هم چیزی نمیگفت اونقدر شکنجه‌اش میکردن تا آخرش به چیزهایی که اونا میخوان اعتراف کنه. ممکن بود سهون برای اعتراف گرفتن ازش بخواد شکنجه‌اش کنه و کتکش بزنه؟

در اتاق باز شد و قامت بلند همون مرد رو دید که داخل اومد و در رو بست. لوهان دوست نداشت ترسش رو بروز بده ولی حالا لرزش بدنش اصلا دست خودش نبود. سهون یه پلیس بود پس قطعا اون رو میزد تا بتونه اعتراف بگیره.

سهون روبروی لوهان روی صندلی نشست و پرونده‌اش رو باز کرد.

+ بسیار خب شیو لوهان... بیست و یک سالته و به جرم تولید و توزیع موادی به اسم پریل بازداشت شدی. دانشجوی شیمی بودی و سال گذشته از دانشگاه اخراج شدی. چهارسال پیش در حادثه‌ی ریزش سقف یکی از انبارهای برلین پدرت رو از دست دادی و یک برادر بزرگتر از خودت به اسم چانیول داری که به عنوان رئیس هتلهای زنجیره‌ای تیمیان شناخته میشه‌ درسته؟

لوهان جوابی بهش نداد و فقط با حرص نگاهش کرد. سهون سرش رو بلند کرد و با لحن خشک و سردی سوالش رو تکرار کرد.

+ حرفهایی که زدم درسته یا نه؟

باز هم جوابی نداد.

سهون به بدن لرزون اون پسر نگاه کرد. چشمهای تخس و لجباز لوهان حالا پر از ترس و نفرت بود و میدونست در موردش چی فکر میکنه. خیلی دوست داشت بهش بگه اونجا بودنش تقصیر اون نبوده و سعیش رو میکنه که از اونجا بیرون بکشتش ولی نمیتونست این کار رو بکنه.

+ برای چی میلرزی؟

لوهان آب گلوش رو قورت داد و گفت:

_ چون این اتاق خراب شده سرده.

اتاق به هیچ عنوان سرد نبود و سهون میدونست دلیل اون لرزش ها چیه.

+ وقتی صحبتهامون تموم شد به یه جای گرمتر میبرنت.

_ کجا؟ زندان؟

+ دوست داری بری زندان؟

لوهان نگاهش رو به اون دستگاه داد و گفت:

_ مگه به جز اونجا جای دیگه ای هم میبرین؟

+ اگه به سوالاتم درست جواب ندی آره‌. یه جای خیلی بدتر میتونم ببرمت.

سهون نفس عمیقی کشید و پرونده رو ورق زد. در حالت عادی اون هیچ زمان اینطوری در اوج خونسردی با کسی که سمت دیگه‌ی میز نشسته بود حرف نمیزد اما حالا شرایط فرق داشت چون فرد دیگه لوهان بود.

The tormentor[Completed]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora