39

1.6K 358 127
                                    

⚠️ هشدار: اگه روحیه‌ی حساسی دارین یا به راحتی تحت تاثیر چیزهایی که میخونین قرار میگیرین توصیه میکنم از خوندن این پارت تا جایی که علامت زده شده خودداری کنین ⚠️

***********

نمیدونست این ساعت از روز فابیو تو خونه‌ی اونا چیکار میکنه. از طرفی نمیتونست درک کنه که چرا اون مرد از چانیول عصبانی بود. چرا یجوری اونو نگاه کرد انگار که اتفاق خیلی بدی افتاده؟

+ تو برو بالا بک... منم میام.

با فشاری که چان به کمرش آورد و سمت راه پله هدایتش کرد نگاه مشکوکی به فابیو انداخت و بعد از پله ها بالا رفت. جونیور با دیدنش سریع سمتش دوید و روی زمین دراز شد تا بک نوازشش کنه.
لبخندی به پسرش زد و روی زانوش نشست تا سگ رو نوازش کنه.

+ چه خبر شده؟ از کی تا حالا برای من صداتو میبری بالا؟

صدای چان به گوشش خورد. فابیو حقش بود یه مشت از چان بخوره. هیچکسی حق نداشت سر چان داد بزنه. کمی تو جاش جا به جا شد تا بتونه از بین نرده ها پایین رو ببینه تا اگه جان فابیو رو کتک زد و دعوا بالا گرفت بتونه بره پایین و جداشون کنه.

× از وقتی که با وقاحت و پررویی هرچه تمامتر بکهیون رو به توماس فروختی.

دستی که داشت جونیور رو نوازش میکرد از حرکت ایستاد. لبخند از روی لباش پاک شد و کمی بیشتر خودش رو به نرده ها چسبوند تا ببینه اون پایین چه اتفاقی داره میوفته.

+ چی داری میگی واسه‌ی خودت؟ این چه حرف چرتیه که داری میزنی؟

× نمیخواد انکارش کنی. من... من توماس رو دیدم... خودش بهم گفت شبی که تو پراگ برای معامله رفتی در اصل بک رو معامله کردی. بهم گفت پریل رو به جای مواد مارکوس فروختی و در ازاش بک رو به توماس دادی. خدای من تو حتی بک رو بهش نفروختی... فقط بهش دادیش انگار که یه چیزی رو بهش بخشیده باشی. حتی قراردادتونو برات ایمیل کرده. توام دیدیش... گفته فردا میاد سراغ بک و تو هیچ واکنشی نشون ندادی. حتی ناراحت هم نیستی‌

همه‌ی صورتش چشم و همه‌ی وجودش گوش شده بود و منتظر بود ببینه قضیه چیه. اون مرد... چی میگفت؟ چان اونو فروخته بود؟ چطور چنین چیزی ممکن بود؟

به کی فروخته بود؟ به توماس؟ همونی که شب مهمونی دستش رو شکست چون میخواست به اون سیلی بزنه؟ فابیو داشت دروغ میگفت. غیر از این نمیتونست باشه.

اونا با هم درگیر شدن و صدای داد چان بلند شد که به فابیو میگفت داره چرت و پرت میگه. هرچند فابیو خیلی اصرار داشت که حرف خودش درسته.

" پاشو بکهیون... پاشو اینجا نشین."

صدای توی مغزش داشت ازش میخواست اونجا رو ترک کنه. ولی اون به زمین چسبیده بود. میخواست بشنوه که چان ردش میکنه. میخواست بشنوه که چان فریاد میزنه اون داره دروغ میگه.

The tormentor[Completed]Where stories live. Discover now