فلش بک دو سال قبل:
پدرش از اون خونه نقل مکان کرده بود. هنوز از طریق گوشی موبایل مخفیش باهاش در ارتباط بود اما به طور مداوم یک جمله ی تکراری رو براش میفرستاد
" زودتر اثر انگشت چانیول رو برام گیر بیار"
از سوال پرسیدن خسته شده بود. به هر حال پدرش هم قرار نبود بهش جواب بده. یکبار از چان پرسید کسی به اسم مارکوس میشناسه یا نه و بعدش به وضوح دید که پسر مهربون و خوش اخلاقش چطور سریع بهم ریخت و اعصابش خورد شد. تنها چیزی که چلنیول میگفت این بود که اون نباید زیادی فضولی کنه و تو هر چیزی سرک بکشه
اونقدر اصرار کرد تا در اخر به حرفی که پدرش بهش زده بود رسید" آره بکهیون. مارکوس کسی بود که پدرامون رو کشت. حالا راضی شدی؟ میشه دیگه بیخیالش بشی و بذاری به کارم برسم؟ "
میخواست دوباره پدرش رو ببینه تا شاید بتونه قانعش کنه و همه چیز رو با چان درمیون بذارن. اون به هیچ عنوان آدم رازداری نبود و اگه یک درصد برای جون چان و لو نمیترسید از همون اول همه چیز رو به یول گفته بود
هر کاری کرد پدرش گفت تا زمانی که اون اثر انگشت رو براش نبره نمیتونن همدیگه رو ببینن. میگفت نمیتونه ریسک کنه و دوبار باهاش قرار ملاقات بذاره. ظاهرا دو هفته ی دیگه همون باری که ازش حرف میزد قرار بود برسه و زمان زیادی نداشتن.
اون هنوز هم روی حرفش بود و به نظرش باید چان همه چیز رو میدونست. اما وقتی یک شب چانیول به همراه اندرو یکی از افراد مورد اعتمادش وارد خونه شد اون با دیدنش تقریبا جیغ کشید و داشت پس میوفتاد.
چان تیر خورده بود. بازوش خونریزی شدید داشت و اکثر وزنش رو روی شونه ی اندرو انداخته بود. صورت خودش و اندرو پر از جای زخم بود. کنار لبش پاره شده و خونریزی داشت. بالای گونه ی راستش هم خراش بدی خورده بود و خون روش خشک شده بود. اندرو هم اینطوری بود. از بینیش خون میومد و روی پیشونیش خون خشک شده بود.
لباسهای هر دو نفر خاکی و پاره پوره بود و مشخص بود با چند نفر درگیر شدن.اون تو خونه تنها بود و با دیدن چنین صحنه ای که اصلا هم توقعش رو نداشت داشت تا مرز سکته پیش میرفت طوری که حس میکرد قلبش تو دهنش میزنه و هر لحظه امکان داره قلبش رو بالا بیاره.
لوهان هنوز برنگشته بود و خونه و ظاهرا توی آزمایشگاه روی فرمول جدیدش در حال کار کردن بود. حتما اگه اون هم خونه بود مثل بک رنگش میپرید و تمام بدنش به لرزه میوفتاد.
اندرو چانیول رو روی مبل انداخت و بعد از اینکه کمکش کرد دراز بکشه و دستش رو بالا تر از سطح بدنش قرار بده تا زیاد خونریزی نکنه سریعا شروع به درآوردن لباسهاش کرد.
اون مثل دیوونه ها دور مبل میچرخید و با گریه سوال میپرسید.
YOU ARE READING
The tormentor[Completed]
Fanfictionشکنجه گر ژانر: عاشقانه، رمنس، معمایی، مافیایی، انگست، اسمات🔞 کاپلها: چانبک، هونهان، ویکوک ******************* بک سفید و چان سیاه بک شاد و چان خنثی بک عاشق و چان سرد بک ظریف و چان قوی بک خیلی تلاش کرد لبخند رو به لبهای چانیول بداخلاقش برگردونه ولی ن...