چان ماشین رو مقابل ورودی پیست پارک کرده و سیگار میکشید. ساعت نه و نیم شب بود و حالا وقتش بود که بک به حرفهای اون گوش کنه...
پک محکمی به سیگار زد و گوشیش رو بیرون کشید و به بک پیام داد.
+ شب شده... حالا اونطوری که من میخوام میشه پس از پیست بیا بیرون. من تو ماشین منتظرتم.
ته موندهی سیگار رو از شیشهی ماشین بیرون انداخت و بعدی رو روشن کرد. ده دقیقهی بعد بک رو دید که به همراه فابیو از در ورودی خارج شدن. بک ماشین اون رو دید و بعد سمت فابیو چرخید. فابیو با لبخند باهاش حرف میزد و خوشحال به نظر میرسید.
دید که فابیو جلو رفت و بک رو بغل کرد. اخمهاش تو هم شد و دستش روی فرمون مشت شد. بک پسش نمیزد. ای کاش پسش میزد...
با فکر اینکه شاید فابیو کار دیگه ای بکنه دستش رو روی بوق ماشین کوبید و بوق زد. با شنیدن صدای بوق بک و فابیو از هم جدا شدن و بک سمت ماشین اون حرکت کرد.
بک در رو باز کرد و سوار شد. خیلی عادی و طوری که انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده بود.
چان میتونست بوی عطر مزخرف فابیو رو حس کنه. حتما با هم اسب سواری کرده بودن چون حالا بک بوی عطر اون مرد رو گرفته بود.بدون اینکه چیزی بگه حرکت کرد و از پیست دور شد. همهی پنجره ها رو پایین داده بود تا بوی فابیو از ماشین بیرون بره ولی اون بوی لعنتی انگار تا مغزش نفوذ کرده و همین باعث شده بود اخم کنه.
بک زیر چشمی حواسش به اون بود و میدونست اخم کرده. بخاطر سیلیای که خورد عصبانی بود؟
امروز حتی یک درصد هم شبیه به چیزی که بک تو ذهنش داشت پیش نرفته بود.
نتونست سوار اسب شه چون وقتی فابیو پشتش وایساد تا کمکش کنه سوار اسب شه حالش بد شد و یاد گذشته افتاد. قبلا چانیول این کار رو کرده بود و حالا جایگزین کردن چان با کسی دیگه بینهایت براش سخت بود.مغزش هنوز نمیتونست کسی رو با اون مرد جایگزین کنه و این کار از توانش خارج بود.
بعد از اینکه به فابیو گفت نمیخواد سوار اسب شه و حوصله نداره تو کافهی پیست نشستن و اون طرح اریل رو کشید و فابیو تمام مدت بهش خیره نگاه کرد.
براش غذا سفارش داد ولی بک اشتهایی برای خوردنش نداشت. اونقدر اونجا معذب بود که وقتی پیام چانیول رو روی گوشیش دید بینهایت خوشحال شد.
چون اون مرد با سیلی ای که خورد نرفته بود و این پیامش یعنی بیرون از اون پیست منتظرش بود.
بک هنوزم از دست چان عصبانی بود. هنوز معتقد بود باید مجازات شه و هنوز هم مطمئن بود که مجازاتش میکنه ولی اینکه از سیلی زدن بهش ناراحت شد دست خودش نبود.
+ شام خوردی؟
سرش رو به دو طرف تکون داد. اون واقعا اشتهایی برای غذا خوردن نداشت. بیست دقیقهی بعد ماشین کنار کافهی محبوبش پارک شد و صدای چانیول رو شنید.
YOU ARE READING
The tormentor[Completed]
Fanfictionشکنجه گر ژانر: عاشقانه، رمنس، معمایی، مافیایی، انگست، اسمات🔞 کاپلها: چانبک، هونهان، ویکوک ******************* بک سفید و چان سیاه بک شاد و چان خنثی بک عاشق و چان سرد بک ظریف و چان قوی بک خیلی تلاش کرد لبخند رو به لبهای چانیول بداخلاقش برگردونه ولی ن...