31

1.7K 369 145
                                    

بخاطر اینکه چان خیلی بد و به پهلو زمین خورده بود حالا سمت راست بدنش پهلو و زیر شکمش درد داشت و تا حدی کبود شده بود. خودش اصرار داشت چیزیش نیست و از صبح خواست از تخت بیرون بیاد تا برای گردش بیرون برن اما بک اون مرد رو به خوبی میشناخت.

چان از اون مدل آدمهایی بود که حتی با خودشون هم به شدت لج میکردن. الان هم با خودش لج کرده بود و میگفت حالش خوبه در صورتی که با هرتکون اخمهاش تو هم میشد و بک میتونست منقبض شدن کل بدنش رو ببینه.

صبح وقتی همه داشتن تصمیم میگرفتن که کجا برن بک برای مایک نوشت که حال چان زیاد خوب نیست و اونها نمیتونن همراهیشون کنن. همه متوجه حال چانیول بودن و برای همین اصراری بهشون نکردن. تنها کسی که پیشنهاد داد چان خونه بمونه و استراحت کنه اما بک همراه اونا بره فابیو بود که بک حرفش رو نشنیده گرفت و با اخم از کنارش گذشت.

اونا دیشب داشتن بازی میکردن. دلیلی نداشت انقدر بخواد جدی بازی کنه که به چان صدمه بزنه. حالا چان خیلی درد داشت و بک تا حدودی خودش رو مقصر میدونست. اگه از همون اول اصرار نمیکرد بسکتبال بازی کنن یا اگه وقتی چان گفت حوصله‌ی بازی با فابیو رو نداره همراهیش میکرد و برمیگشتن داخل هیچ کدوم از این اتفاقات نمیوفتاد. از داخل آشپزخونه یه لیوان شیر برای چان ریخت و از پله ها بالا رفت.

دیشب تا نزدیکهای صبح میتونست صدای ناله هایی که سعی میکرد کنترلشون کنه رو بشنوه و میدونست که تازه خوابش برده و حتی صبحونه هم نخورده. دیشب هم که فقط سوپ خورده بود. به آرومی در اتاق رو باز کرد و وارد شد. در رو پشت سرش بست و به تخت نزدیک شد. چان درست وسط تخت و به پشت خوابیده و اخمهاش تو هم بود.

لیوان شیر رو روی پاتختی گذاشت و به آرومی کنار چان نشست. باز هم بدون لباس خوابیده بود. حالا میتونست به راحتی جای زخمهایی که روی بدنش مونده بود رو ببینه. روی شکمش، کنار پهلوش، بالای سینه‌اش زیر استخوان ترقوه‌اش، بالای بازوش و...

مطمئن بود پشتش و روی کمرش هم پر از جای زخم هاییه که گوشت اضافه آورده بودن. چرا جای زخمهاش رو از بین نمیبرد؟ چون به لوهان گفته بود نمیخواد فراموش کنه اون عوضیا چه بلایی سرش آوردن تا به وقتش بتونه ازشون انتقام بگیره.

سرش رو پایین انداخت و به دستاش نگاه کرد. از اینکه با بقیه بیرون نرفته بود خیلی هم خوشحال شد. اون به هر حال این سفر رو بخاطر چان دوست داشت. حالا که چان اینجا بود پس دلیلی نداشت بخواد با اونا بیرون بره. منتظر میموند تا چان بیدار شه و بعدش برای خودشون تو خونه یه سرگرمی پیدا میکردن.

+ چرا اینجا نشستی؟

با شنیدن صدای چان سرش رو بلند کرد و دید چشمهاش بازه و دیگه خبری از اخم رو پیشونیش نبود. چان که نگاه خیره‌ی بک و لیوان شیر کنارش رو دید سر تکون داد و گفت:

The tormentor[Completed]Onde histórias criam vida. Descubra agora