27

1.8K 372 129
                                    

با گرفتن سی تی اسکن متوجه شدن که خوشبختانه انگشتهاش شکستگی نداشت ولی ماهیچه های دستش صدمه دیده بودن و باید بهشون رسیدگی میشد. حتی اولش دکتر فکر کرد ممکنه اعصاب دستش له شده باشن ولی باز هم اون امشب رو دور شانس بود و ترس دکتر به واقعیت تبدیل نشد‌

در تمام مدت چانیول بالای سرش ایستاده بود و با اخم به دست زخمیش نگاه میکرد. وقتی دکتر از اتاق معاینه بیرون رفت تا با پرستارها حرف بزنه چان ازش پرسید:

+ چرا به حرفم گوش ندادی؟ اگه زین اسب رو نمیکشیدی این اتفاق هم نمیوفتاد... ببین چه بلایی سر دستت آوردی... اصلا چرا دستتو پشت سرم گرفتی؟ فقط کافی بود به حرفم گوش بدی و بچرخی سمتم تا بغلت کنم و بعدش هیچکدوم از این اتفاقا نمیوفتاد.

چان یک نفس داشت دعواش میکرد و اون فقط با چشمهای گرد شده نگاهش میکرد. اون از کجا باید میدونست که زین اسب با کشیدنش باز میشه؟ تو فیلما دیده بود که برای نگه داشتن اسب زینش رو میکشن و اون می ایسته. تازه اون فقط سر خورد و برای اینکه تعادلش رو حفظ کنه چنین کاری کرده بود. و درمورد دستش... خب اگه دستش رو پشت سر چان نمیگرفت ممکن بود سر چان با زمین برخورد کنه. اون زمان قطعا به جای خودش حالا بخاطر رسیدگی به وضعیت چان اینجا بودن.

چانیول با دیدن چشمهای متعجب اون پسر با اخم ازش رو برگردوند و نگاهش رو به در بسته‌ی اتاق داد.

+ شاید نباید به حرفت گوش میدادم و میذاشتم سوارکاری رو امتحان کنی.

گوشیش برای بار ده هزارم تو نیم ساعت گذشته زنگ خورد و اون حالا به پرت کردن گوشیش از پنجره‌ی اتاق فکر میکرد. گوشیش رو بیرون کشید و جواب داد:

+ باز چی شده؟

صدای ترسیده و لرزون لوهان از سمت دیگه به گوشش رسید.

× چانیول... هیونگ خوبی؟ بک چی؟ اون خوبه؟ دست و پاتون سالمه؟

خب ظاهرا لو فهمیده بود چه اتفاقی افتاده...

+ همه چیز خوبه. برای چی صدات اینطوریه؟

× فابیو بهم زنگ زد. گفت از روی اسب افتادین. دست بک شکسته؟ پاش چی؟ پاش صدمه دیده؟

اخمهای چان بیشتر از قبل تو هم رفت. ضرورتی نداشت فابیو به لوهان خبر بده که چه اتفاقی براشون افتاده... هرچند اون کسی بود که باید زین اریل رو براش میبست. حتما اشکال از اون بود و باید درموردش باهاش حرف میزد. بعد از سالها سوارکاری حالا به خوبی میتونست بفهمه زین اسب یهویی شل شده یا شل بسته شده و درمورد امشب حدسش روی گزینه‌ی دوم بود...

+ الان بیمارستانیم دارن برر...

صدای فریاد بلند لوهان از سمت دیگه باعث شد پلکهاش رو روی هم بذاره و گوشی رو کمی از گوشش فاصله بده.

The tormentor[Completed]Where stories live. Discover now