23

1.8K 390 144
                                    

بخاطر شدت بارونی که اون شب میومد فابیو نتونست برگرده خونه و قرار شد شب رو تو عمارت بگذرونه. لوهان در اتاقش رو قفل کرده بود تا کسی به جز خودش اجازه ی ورود نداشته باشه و خودش هم برنگشته بود تا بک بتونه شب رو پیشش بمونه. اتاقهای طبقه ی پایین و یا باقی اتاقهای طبقه ی بالا بخاطر خاموش بودن سیستم گرمایششون و سرمای بیش از حد اتاقها امکان اقامت نداشتن.

تنها اتاقهایی که گرم بودن و میشد شب داخلشون خوابید اتاقهای چانیول و بکهیون بودن و از اونجایی که فابیو نمیتونست شب رو تو اتاق چانیول بگذرونه و قرار نبود بفهمه اون دو نفر جدای از هم میخوابن پس قرار شد شب تو اتاق بک بمونه و بک هم ظاهرا مثل شبهای قبل تو اتاق چانیول بخوابه.

چانیول وجود وسایل بک تو اون اتاق رو با این دروغ که بک در طول روز تو اون اتاق به کارهای روزانه‌اش میرسه و بعضی وقتها روی اون تخت میخوابه توجیه کرده بود و توضیح بیشتری هم نداد. فابیو هم سوال نکرد و بعد از شب بخیر گفتن وارد اتاق بک شد و در رو بست.

حالا بک باید چیکار میکرد؟ اون حتی لباس راحتی هم از اتاقش برنداشته بود. شب رو باید با اون لباسها میخوابید؟ چان وسط راهرو ایستاده بود و یه دستش به کمرش بود و با دست دیگه گوشه ی شقیقه‌اش رو میخاروند. نگاهش به بک افتاد که کنارش وایساده بود و اون هم بی هدف به در بسته ی اتاقش نگاه میکرد. میتونست سایه ی پاهای فابیو پشت در رو ببینه. اون وایساده بود تا ببینه چیکار میکنن؟

+ دیر وقته عزیزم. بهتره بریم بخوابیم.

دستش رو دراز کرد و به آرومی دست بک رو گرفت و دنبال خودش کشید. صدای تو مغز بک فریاد میزد و میخندید.

" عالی شد به که باید حتما بعدا از فابیو تشکر کنی. حتی ازش بخواه بیشتر به این جا بیاد و شب هم بمونه. دنبال بهانه برای نزدیک شدن به چان بودی و حالا این هم یه بهانه عالی."

وارد اتاق چان شدن و چان بلافاصله در رو قفل کرد. بک خیلی معذب وسط اتاق ایستاده بود و کارهای چان را دنبال می‌کرد.
چانیول که کلافه شده بود کتش رو دراورد روی مبل انداخت. یقه کراواتش رو شل کرد و گفت:

+ نمیدونم چطوری خودش رو دعوت کرد. امروز حالم زیاد خوب نبود و درست وقتی به خودم اومدم که اون تو ماشین همراهم بود و داشتیم سمت خونه میومدیم.

بک سر تکون داد.

+ فردا صبح زود با خودم میبرمش. اونوقت دیگه معذب نیستی و میتونی راحت باشی.

از بودن فابیو تو خونه‌اشون معذب نبود. اون هیچ زمان از فابیو بدش نیومده بود‌. از بین تمامی اطرافیان چانیول فابیو تنها کسی بود که اون نسبتا باهاش راحت بود و از رفت و آمد کردن باهاش بدش نمیومد.
چان کراوات و پیرهنش رو هم در آورد و با بالاتنه ی برهنه سمت کنترل روی میز رفت تا سیستم گرمایشی رو فعال کنه و دمای اتاق رو بالاتر ببره.

The tormentor[Completed]Where stories live. Discover now