29

1.6K 364 84
                                    

به پنجره تکیه داده بود و سیگار میکشید. از آب و هوای آلمان حالش بهم میخورد. همیشه ابری بود و همیشه بارون میبارید. مردم آلمان جدی و خشک بودن و اون اصلا باهاشون حال نمیکرد. نمونه‌ی بارزش هم پسر سرتق و بی ادب طبقه‌ی پایین بود که داشت توسط پزشک معتمدش معاینه میشد.

انگشتهای دست راستش شکسته بود و با اینکه اصلا براش اهمیتی نداشت ولی پزشک بارها اصرار کرده بود اجازه بده روند درمان رو براش شروع کنن. در حالت عادی قبول نمیکرد چون حال اون پسر کوچکترین اهمیتی براش نداشت. اما حالا که فکر میکرد اون پسر میتونست تا حدودی براش منافعی هم به همراه داشته باشه.

به هر حال اون پسر مارکوس بود. بزرگترین دشمن پارک چانیول... و پارک چانیول حالا بزرگترین دشمن خودش هم بود. دیروز اخبار مبنی بر دیده شدنش تو برلین توسط تمامی خبرگذاری های آلمانی و اروپایی پخش شده و حالا همه حتی اون اوه سهونی که ازش میترسیدن هم میدونست اون در برلین ساکنه و حتی فهمیده بودن دختری که تو هتل پارک کشته شده بود هم به اون ربط داشته. همه‌ی اینها کار پارک بود.

حالا که هم اون و هم مارکوس هردو با چان دشمنی داشتن میتونستن یه تیم تشکیل بدن مگه نه؟ برای تیم شدن با مارکوس هم به پسر احمقش نیاز داشت. البته صحیح و سالم... برای همین اول باید به دست شکسته‌ی پسره رسیدگی میکرد. ته مانده‌ی سیگارش رو از پنجره پرت کرد بیرون و به منظره‌ی بیرون خیره شد‌. قطعا بزرگترین شانسی که جونگکوک آورد این بود که پسر کسی مثل مارکوس بود وگرنه تا الان یه گوشه از حیاط خونه‌اش خاکش کرده بود.

گوشیش رو بیرون کشید و یه موزیک لایت پخش کرد. پلکهاش رو روی هم گذاشت و با لبخند به موسیقی گوش داد. تو حال خودش بود و سرش رو با ریتم موزیک تکون میداد که در اتاقش باز شد و یکی از افرادش وارد شد.

+ چی شده؟

_ قربان دکتر جونز اینجان. میخوان با شما صحبت کنن.

+ راهنماییشون کن داخل.

پزشک مورد اعتمادش کمی بعد وارد شد و با لبخند بهش سلام کرد. با چند گام بلند خودش رو به مرد رسوند و دستش رو دراز کرد.

+ اوه آقای جونز. زمان زیادیه که همدیگه رو ملاقات نکردیم.

جونز هم با لبخند جلو رفت و باهاش دست داد.

_ حالتون چطوره اقای کیم؟ این روزها ملاقات کردنتون کمی سخت شده.
+ کمی درگیر کارها بودم. شما چطورین؟

_ عالی... با دیدن شما بهتر هم شدم.‌ وقت دارین کمی با هم صحبت کنیم؟

+ البته. بفرمایین

با دست به مبل های گوشه‌ی اتاق اشاره کرد و هر دو نفر با هم سمت مبلها رفتن و مقابل هم نشستن.

+ پسره حالش چطوره؟

_ استخوان های بند انگشتاش شکسته. باید حتما عمل شه. عملش کمی زمان بره و برای بعدش هم دوره‌ی نقاحت نسبتا سختی رو باید بگذرونه. چرا این اتفاق براش افتاده؟

The tormentor[Completed]Where stories live. Discover now