57

1.6K 317 175
                                    

کریس کپنر کسی که قرار بود مهمونی رو برگزار کنه به صورت کاملا مخفیانه و فوری به ویلای خصوصی مارکوس دعوت شد.

اون مرد هیچ زمان این کار رو برای بقیه نمیکرد. هیچ کس حتی معروف ترین افراد هم پاشون رو داخل ویلای خصوصی مارکوس نذاشته بودن و حالا این افتخار نصیب کریس شده بود.

اون روی مبل سلطنتی ای نشسته و اطراف رو از نظر میگذروند. مایک کنار دیوار در کنار بادیگاردهای اون مرد وایساده بود و بهش نگاه میکرد. تا چند دقیقه‌ی دیگه مارکوس پایین میومد و جلسشون شروع میشد.
کریس بعد از چک کردن اطراف از مایک پرسید:

_ شما میدونین افتخار این ملاقات ناگهانی با مارکوس رو مدیون چیم؟

× تا چند دقیقه‌ی دیگه خودشون میان و بهتون توضیح میدن

_ ولی من یکم جا خوردم. مارکوس از این کارها قبلا میکرد؟ من از کسی نشنیدم که به ویلای خصوصیشون دعوت شه.

مایک با لبخند جواب داد:

× درسته تا الان این اتفاق نیوفتاده. شما اولین مهمان این ویلا هستین

همون جمله کافی بود تا کریس با نیش باز و اعتماد به نفس بیشتر اونجا بشینه و یک پاش رو روی دیگری بندازه.

کمی بعد مارکوس از پله ها پایین اومد و با لبخند وارد شد.

+ به به آقای کپنر... خیلی خوش آمدین. ممنونم که دعوتم رو پذیرفتین.

کریس از جاش بلند شد و با همدیگه دست دادن. وقتی مقابل هم نشستن و نوشیدنیهاشون روی میز مقابلشون قرار گرفت کریس گفت:

_ حقیقتا از اینکه من رو دعوت کردین شوکه شدم. این اولین باریه که شما رو از نزدیک میبینم و اینکه اولین ملاقاتمون تو ویلای شما صورت میگیره واقعا برام باارزشه.

مارکوس با لبخند سر تکون داد و گفت:

+ امیدوارم که همینطور باشه و از این زمانی که در کنار هم هستیم نهایت لذت رو ببریم...

به دنبال اون حرف بحث ها شروع شد. اول درمورد اب و هوا صحبت کردن و بعد درمورد قوانین جدید وضع شده در آلمان و اعتصابات هفتگی رانندگان گفتن... بحث اونقدر ادامه پیدا کرد تا به مهمونی‌ای که کریس میزبانیش رو به عهده داشت رسید.

+ شنیدم به زودی مهمونی بزرگی رو برگزار میکنین آقای کپنر.

کریس فنجون قهوه‌اش رو روی میز گذاشت و گفت:

_ بله. با کمک چند نفر دیگه از دوستانم تصمیم گرفتم به مناسبت برگشتنم به برلین این مهمونی رو برگزار کنم.

+ مهمونی ای که ازش حرف میزنین قراره میهمانان زیادی داشته باشه درسته؟

_ البته. من برای هرکسی که تو این کشور میشناسم دعوتنامه فرستادم. حتی دعوتنامه‌ی شما رو خیلی وقت پیش براتون فرستادم اما چون از بقیه شنیده بودم که شما زیاد تو این مدل مهمونی ها شرکت نمیکنین با خودم گفتم شاید به مهمونی من هم نیاین.

The tormentor[Completed]Where stories live. Discover now