Happy ending

2.9K 409 381
                                    

یک هفته از آزاد شدن چانیول میگذشت. در تمام این مدت اون تو خونه‌ی کوچیک بک میموند و شب ها روی مبل سه نفره و خشک سالن میخوابید. تخت بک یک نفره بود و برای هر دو نفرشون جا نداشت. شاید هم هیچکدومشون آمادگی تا اون حد نزدیک شدن به هم رو نداشتن که بخوان رو یک تخت بخوابن چون قبلا امتحانش کرده بودن.

حالا اونها با هر بار چشم تو چشم شدن بی دلیل به همدیگه لبخند میزدن و بک دوباره پر حرف شده بود. از هرچیزی که به ذهنش میرسید حرف میزد و آلمان رو با اونجا مقایسه میکرد. جوری حرف میزد که شبها وقتی میخواست بخوابه دهنش درد گرفته بود و هر شب با خودش میگفت فردا سعی میکنه بیشتر رعایت کنه ولی روز بعد حتی بیشتر هم میشد.

از بودن چانیول کنارش بینهایت خوشحال بود و مدام لبخند میزد. خیلی صمیمانه باهاش برخورد میکرد و وقتی از سر کار برمیگشت با اینکه بخاطر زیاد سر پا موندن کمر و پاهاش درد میگرفت از چان میخواست با همدیگه بیرون برن و پیاده روی کنن.

فکر میکرد این کار برای خود چان هم بهتر باشه چون احتمال میداد بعد از اونهمه سال خودش هم دوست داشت تو هوای آزاد نفس بکشه.

به نظرش چان خیلی تغییر کرده بود. حالا خیلی ساکت و سر به زیر شده بود. تا زمانیکه ازش سوالی پرسیده نمیشد جواب نمیداد و دستهاش خیلی میلرزید. جلوی اون اصلا لباسش رو عوض نمیکرد و داخل حموم لباسهاش رو درمیاورد یا میپوشید. تتوی روی گردنش براش عجیب بود‌. یک کلمه‌ی لاتین با خط خیلی عجیب بود و نمیتونست بخونتش. سوالهای زیادی تو مغزش بود که دوست داشت ازش بپرسه ولی نمیدونست اجازه‌ی اون کار رو داره یا نه.

تو فکر بود‌ که با شنیدن صدای پارس فیشل از آشپزخونه بیرون رفت و دید که چان از روی مبل بلند شده و در سکوت به سگی که بهش پارس میکرد خیره شده بود.

جلو رفت و فیشل رو از روی زمین بلند کرد.

_ چی شده؟ دعواتون شد؟

چان سرش رو به دو طرف تکون داد و گفت:

+ فقط میخواستم برم حموم.

بک آهایی گفت و فیشل رو سمت اتاق خودش برد. پسرش اصلا با چانیول حال نمیکرد و هر بار که اون مرد از جاش تکون میخورد بهش میپرید و حتی یکبار جوری دستش رو گاز گرفت که مجبور شدن برای پانسمان به درمانگاه برن و براش واکسن بزنن.

حتی اونجا هم وقتی چان میخواست آستینش رو بالا بزنه تا براش واکسن بزنن کمی مکث کرد و به اون خیره شد‌. اونقدر خیره بهش نگاهش کرد که دکتر ازش خواست بیرون منتظر بمونه تا کارشون تموم شه.
چیز دیگه‌ای که درمورد چان فهمید این بود که اون به راحتی فرانسوی حرف میزد و هیچ مشکلی برای برقراری ارتباط نداشت.

از اتاق که بیرون اومد در سرویس بهداشتی روی هم بود و مشخص بود چان هنوز کارش رو شروع نکرده. نگاهش رو به اطراف چرخوند  حوله‌اش رو دید که روی مبل جا گذاشته بود. حوله رو برداشت و سمت در رفت. خواست در بزنه ولی چند ثانیه مکث کرد.
نمیدونست که در اون لحظه چه فکری با خودش کرد ولی... بدون اینکه در بزنه گوشه‌ی در رو هول داد و تونست داخل رو ببینه.

The tormentor[Completed]Where stories live. Discover now