67

1.2K 281 72
                                    


اون شب یکی از سخت ترین شبهای زندگی اون سه نفر بود. وقتی از اون انبار بیرون رفتن افراد چان اون رو به بیمارستان بردن و بک همراهشون رفت.
تهیونگ دو نفر دیگر رو با خودش به خانه‌ی امن برد و تا صبح به گریه ها و بی قراری های لوهان برای برادرش و سهون گوش دادن.

چانیول به محض رسیدن به بیمارستان به اتاق عمل منتقل شد و بک تا زمانیکه از اتاق عمل بیرون اوند تو بیمارستان منتظرش موند و اشک ریخت. تو اون شب چیزهای زیادی به چشم دید و احساسات مختلفی رو تجربه کرده بود. پسرش جلوی چشمش کشته شده بود و از وضعیت جونمیون خبر نداشت. از اینکه برای چانیول ننوشته بود که دوستش داره ناراحت بود و به این فکر میکرد که شاید هیچ زمان اون روز نرسه و نتونه چنین چیزی بهش بگه.

چان میگفت این روزها خدا به حرفهاش گوش میده ولی نمیدونست ممکنه به حرفهایی ‌که برای گمراه کردن فابیو زده بود هم توجه کنه. اون نمیخواست چانیول بمیره و از ته دلش امیدوار بود اون اتفاق نیوفته.

عمل چانیول دو ساعت طول کشید ولی برای اون به اندازه‌ی یک عمر گذشته بود. در تمام طول عمل پشت در اتاقی که تابلوی بزرگ ورود ممنوعش تو چشمش میخورد وایساده بود و با تمام وجود به درگاه خدایانی که امیدوار بود به حرفش گوش بدن التماس کرد تا جون چان رو نجات بدن.

گلوله از کتفش رد شده و ریه‌اش رو سوراخ کرده بود. دکتر میگفت خوش شانس بوده که خیلی زود به بیمارستان رسیده وگرنه هیچ کاری از دستشون براش برنمیومد. اون تا صبح که چان تو اتاقش به هوش بیاد از پشت پنجره نگاهش میکرد و اون اطراف قدم میزد اما وقتی که به هوش اومد هم پلیسها سراغش اومدن و به دستش دستبند زدن و دو نفر جلوی در اتاقش کشیک میدادن تا کسی وارد اتاقش نشه و باهاش حرف نزنه.

نمیتونست داخل بره و دستش رو بگیره. نمیتونست بهش بگه بخاطر اینکه خودش رو جلوی گلوله‌ی اون انداخته متاسفه و نمیتونست بهش بگه دوستش داره.

روزهای بعد وضع حتی بدتر هم شد. چان هوشیار شده بود و از شیشه‌ی اتاق به اون نگاه میکرد و بهش لبخند میزد ولی اون نمیتونست داخا بره و بغلش کنه. چند بار به نگهبانها التماس کرد که فقط برای چند ثانیه بهش اجازه بدن ولی اونها موافقت نکردن و هر بار ناامید میشد.

چان بهش نگاه میکرد و با دست آزادش که اسیر دستبند نبود تو هوا براش مینوشت

"+ حالت خوبه؟"

و اون هر بار با چونه‌ای که از بغض میلرزید سر تکون میداد. چان اشاره میکرد که از اونجا بره و کمی استراحت کنه ولی اون نمیتونست تو بیمارستان تنهاش بذاره. اگه از اونجا میرفت و یکی دیگه از دشمنان چان سراغش میومد و میکشتش چی؟

چان حتی به جونیور هم اشاره کرده بود و ازش خواست برگرده تا اون تنها نمونه ولی بک نمیتونست بهش بگه دیگه جونیور پیششون نیست که بخواد نگران تنهاییش باشه.

The tormentor[Completed]Where stories live. Discover now