52

1.5K 319 217
                                    

تهیونگ خسته و کوفته به خونه برگشت و با قدمهای خیلی آروم سمت اتاقش رفت. در اتاق جونگکوک نیمه باز بود و اون از کنار اتاق گذشت که در تا آخر باز شد و جونگکوک بیرون پرید.

_ سلام چی شد؟ تونستین پیداش کنین؟ مارکوس رو گیر انداختین؟

ته نگاهش کرد و با بی حوصلگی گفت:

+ پسره رو نجات دادیم ولی مارکوس هنوز زندس.

_ نجاتش دادین؟ چطور؟ مارکوس چیکار کرد؟ مطمئنین تعقیبتون نکرده؟

+ پسره رو نجات دادیم و باید بگم مارکوسی در کار نبود که بخواد تعقیبمون کنه.

چشمهای جونگکوک تا آخرین حد گرد شد و پرسید:

_ یعنی چی نبود؟ پس شما چطور اونجا رو پیدا کردین؟

+ همون پسره مایک که آدرسش رو دادی. اونو تعقیب کردیم و به جایی که اون پسره رو نگه میدارن رسیدیم.

بعد هم راهش رو گرفت و سمت اتاقش رفت.

جونگکوک با ناباوری تا چند ثانیه به اون مرد نگاه کرد و بعد با کمک گرفتن از دیوار و در حالیکه سعی میکرد وزنش رو روی پای سالمش بندازه دنبال اون مرد رفت و گفت:

_ فقط همین؟ یعنی اون رو دنبال کردین و به پسره رسیدین؟ واقعا فکر میکنین همه چیز به این راحتیه؟ وای پسر... شماها هنوز مارکوس رو نشناختین.
نمیدونین چه جونوریه و چیکار میتونه بکنه. این قطعا یه تله‌ی بزرگ بوده و همتون توش افتادین. هر لحظه امکان داره که تو دردسر بزرگی بیوفتین حتی الان هم ممکنه کل این ساختمان تحت نظر باشه و بعدش تو یک لحظه هممون بریم رو هوا

+ خب الان چیکار کنم؟ دستتو بگیرم و دوتایی با هم بترسیم؟

_ باید بترسی مرد. مگه تو مارکوس رو نمیشناسی؟ وقتی رفتین اونجا و مارکوس نبوده اما پسره رو تونستین بیرون بکشین یعنی همه چیز از قبل برنامه ریزی شده بوده.

ته چشمی چرخوند و کلیدش رو از جیبش بیرون کشید تا در رو باز کنه.

+ که برنامه ریزی شده بوده. خب هیچ بعید نیست... هرچی نباشه خیلی تخمی اون پسره رو پیدا کردیم. البته یه چیزی رو فراموش نکن. اگه تو بهم درمورد اون مرده مایک نمیگفتی خیلی سخت میتونستم پیداش کنم. این یعنی اینکه شاید از نظر مارکوسی که نمیدونه من با پارک همکاری کردم یه کار فوق حرفه‌ای و سورپرایز کننده به نظر بیاد اینطور فکر نمیکنی؟

جونگکوک به دیوار چسبیده بود و داشت به حرفهای اون پسر گوش میداد. داستان انقدر ساده نبود.

_ تو... واقعا دیوونه ای. خیلی طول نمیکشه تا مارکوس همه چیز رو بفهمه. اون وقت هممون میمیریم. نه یک مرگ ساده و آروم. به بدترین شکل ممکن میکشتمون و خودش میشینه بالای سرمون و بهمون زل میزنه.

The tormentor[Completed]Where stories live. Discover now