17

2.3K 441 86
                                    

اونقدر گشته بود و نتیجه ای پیدا نکرده بود که داشت دیوونه میشد. اون گروه لعنتی گلادیاتور رو نمیتونست هیچ جوره ردیابی کنه. نه تو سئول چنین گروهی شناسایی شده بود و نه تو هیچکدوم از ایالتهای این کشور کوفتی.

چطوری باید اون گروه رو پیدا میکرد وقتی حتی کوچکترین ردی هم ازشون وجود نداشت؟ پارک چانیول بهش اولتیماتوم داده بود که اگه تا آخر ماه اون پسر رو براش نبره دیگه کاری به کارش نداره و حتی میتونه کاری کنه که از اومدن به برلین پشیمون شه.

با وجود اینکه هزارتا کار سرش ریخته بود و امروز حتما باید به اسلحه های جدیدی که برای خودش و افرادش فرستاده بودن سر میزد ولی حالا از ساعت شش صبح تو ماشینش داشت از سرما یخ میزد و مقابل اون باشگاه کوفتی انتظار پیدا شدن سر و کله ی اون پسر احمق رو میکشید.

دستیار بیشعورش نتونسته بود بفهمه که اون پسر چه روزهایی به باشگاه میره و از اونجایی که دلیلی نداشت جای دیگه بخواد با اون پسر ملاقات کنه برای اینکه باعث نشه اون بهش مشکوک شه و احتمالا افرادش رو سر تهیونگ آوار کنه مجبور بود اینطوری انتظار بکشه.

اگه یه پسر عادی بود به راحتی هرچه تمام تر شب افرادش رو میفرستاد سراغش و ترتیبش رو میداد. ولی حالا اون گروه لعنتی مجهول پشت سر پسره بود و از اونجایی که درست نمیدونست با چی طرفه پس باید دندون رو جیگر میذاشت.

سرش رو به پشتی صندلی تکیه داده بود و بخاطر باد گرم بخاری که به صورتش میخورد پلکهاش داشتن سنگین میشدن که با نگه داشتن یه تاکسی تو فاصله ی ده متری و بعد پیاده شدن همون پسره چشمهاش تا آخرین حد باز شد و بدون مکث از ماشین پرید بیرون.
جونگکوک که برخلاف روزهای قبل امروز تصمیم گرفته بود کمی زودتر به باشگاه بیاد و ورزش روزانه‌اش رو انجام بده بی خب از اینکه یه گنگستر خطرناک چندساعتی انتظار رسیدنش رو میکشیده سمت در ورودی باشگاه حرکت کرد.

تهیونگ کتش رو تو تنش مرتب کرد و با گامهای بلند سمت اون پسر رفت و با صدای بلند صداش کرد.

+ آهای پسر...

جونگکوک از شنیدن صدای کسی که به زبان کره ای باهاش حرف میزد سمت منبع صدا چرخید و با همون مردی که چند روز پیش به بهانه ی ورزش کردن تو باشگاه خودش رو از آشناهای اون معرفی کرده بود رو برو شد.

_ با منی؟

ته با رسیدن بهش از نوک پا تا فرق سرش رو از نظر گذروند و گفت:

+ سلام... منو یادته؟ اون روز یه جلسه ی باشگاهت به خاطر من سوخت.

اون پسر رو یادش بود. همونی بود که با نهایت پررویی بهش چسبید و گفت از آشناهاشه و باعث شد تمام این روزها رو بخواد به بقیه ی اعضای تیمش جواب پس بده که چرا اجازه داده یه غریبه از جلساتش استفاده کنه.

The tormentor[Completed]Where stories live. Discover now