62

1.7K 318 211
                                    

بیخیال جمع و جور کردن وسایل شدن و با بیشترین سرعت از اون خونه بیرون زدن.

درست زمانی که چانیول ماشین رو روشن کرد از تو آیینه دید چند تا پیکاپ مشکی از دور سمتشون میومد و پاش رو روی پدال گاز کوبوند.

لوهان سمت عقب چرخیده بود و به ماشینها نگاه میکرد.

× اومدن سراغمون... وایی خیلی زیادن...

چان با صدای بلند گفت:

+ بشین سر جات و سرت رو بیار پایین لوهان.

× میخوان بکشنمون.

+ بشین سر جات...

سهون گوشیش رو بیرون کشید و با زرافین تماس گرفت. اسلحه‌اش رو هم آماده کرده بود تا اگه ماشینها بهشون رسیدن آماده‌ی شلیک باشه. بعد از چند تا بوق صدای نگران زرافین که پچ پچ میکرد تو گوشش پخش شد.

× قربان سمت اداره نیاین. اینجا شلوغه و حکم دستگیریتون داده شده. اگه بیاین اینجا...

سهون حرفش رو قطع کرد:

_ خودم میدونم. خوب گوش کن بهت چی میگم... از الان به بعد توام دشمن منی و میخوای من رو دستگیر کنی فهمیدی؟

× چی؟ چرا؟

_ گوش کن... دیگه باهام تماس نمیگیری و طوری رفتار میکنی که بقیه فکر کنن با اونایی و دنبال گیر انداختن منی.

× پس شما چی؟ میخواین چیکار کنین؟

چشمهاش رو بست و نفس عمیق کشید. باید چیکار میکرد؟ نمیدونست. فکر میکرد بزرگترین مشکلش فراری دادن لوهان باشه ولی حالا میفهمید که از اولش لوهان رو دستگیر کردن که اون رو گیر بندازن. همه چیز یه نقشه‌ی از پیش طراحی شده بود.

+ تعقیبمون نمیکنن...

با شنیدن صدای چانیول چشمهاش رو باز کرد و از آیینه ی کنار پشت سرشون رو دید. ماشینها به جای اینکه اونها رو تعقیب کنن وارد خونه شدن و این عجیب ترین قسمت ماجرا بود.

+ چرا دنبالمون نمیان؟

سهون دندونهاش رو روی هم سابید و دستش رو مشت کرد. قبل از اینکه تماس رو قطع کنه به زرافین گفت:

_ برنامه ی نابودی مارکوس هنوز هم سر جاشه و برای همین نیاز داریم تو هنوز تو اون اداره باشی و حواست به روبندورف باشه. پس گند نزن که اگه این اتفاق بیوفته با دستای خودم میکشمت.

× ولی قربان... من باید چیکار کنم؟

_ بهت خبر میدم. فعلا فقط عادی رفتار کن و اگه... اگه خواستن نشانم رو بگیرن و اتاقم رو تخلیه کردن واکنش خاصی نشون نده.

بعد از زدن این حرف تماس رو قطع کرد و گوشیش رو از پنجره بیرون انداخت. خیلی بد شد. حالا دیگه نمیتونست از اطلاعاتی که میتونست به واسطه‌ی شغلش بهشون دسترسی پیدا پیکرد استفاده کنه و همه‌‌ی اینا تقصیر روبندورف بود.

The tormentor[Completed]Where stories live. Discover now