6

2.2K 492 164
                                    

فلش بک دو سال پیش:

چند روز از اون تماس میگذشت. اشتباه نکرده بود. پدرش از طریق اون پسری که بهش تنه زده بود گوشی رو بهش رسونده بود.

زیاد حرف نزده بودن. فقط در حد دو دقیقه و تو اون دو دقیقه هم پدرش نزدیک به هزاران بار بهش گفته بود وقتی ببینش همه چیز رو براش توضیح میده و التماسش کرد که به چان چیزی از اون تماس و از اینکه پدرش زندست نگه چون در اون صورت جون چان هم در خطر میوفتاد.

نتونسته بود خیلی دقیق از حرفهای پدرش سر در بیاره هم چون به شدت شوکه شده بود و هم چون پدرش اونقدر تکرار کرد که نباید به چان چیزی بگه که ترسید و زمانی که لویی برای خواب به اتاقش اومد هیچی نگفت.

یه چیز رو خیلی خوب میدونست و اون هم این بود که پدرش بعد از دو سال زنده مونده و زمانی با اون تماس گرفته که اونها به طور کامل امیدشون از زنده بودنش رو از دست داده بودن. گفته بود جون چان در خطره و اون دلیلی نداشت که نخواد حرفش رو باور کنه.

به هر حال کار اونها خیلی خطرناک بود. حتی آقای پارک هم بخاطر اینکه تو اون بیزینس غرق شده بود کشته شد. دلیلی نداشت که نخواد احتمال بده دشمنای آقای پارک دنبال چان هم باشن. خود یول چندین نفر رو به عنوان بادیگارد برای خودش و لوهان و اون انتخاب کرده بود و طبیعتا اگه همه چیز نرمال بود هیچ زمان به اینکار ها نیازی نبود.

تمام اون چند روز گوشی رو از خودش جدا نکرد. حتی تو دستشویی هم با خودش میبردش و هر لحظه امیدوار بود پدرش باهاش تماس بگیره. بارها به اون شماره ای که باهاش تماس گرفته بود زنگ زده بود و هر بار صدای اپراتور که میگفت گوشی خاموشه تو گوشش زنگ میزد.

بعد از چند روز انتظار و نگرانی بالاخره اون گوشی لعنتی زنگ خورد و پدرش بهش زنگ زد. قرار گذاشت باهاش ببینتش ولی ازش خواست بادیگاردهایی که چان براش گذاشته رو بپیچونه و به یه آدرس که براش فرستاد بره.

خب اون اصلا کار راحتی نبود. بادیگاردهای غول پیکرش مثل سایه دنبالش بودن و اون نمیدونست چطور میتونه از دستشون فرار کنه. چندین بار به یول اعتراض کرده بود و ازش خواسته بود به اونا تذکر بده تا اونقدر نزدیک بهش گام برندارن ولی یول هر بار میگفت اوضاع زیاد خوب نیست و اینکه کسی باشه که بیرون از خونه مراقبش باشه به نفعش بود.

بالاخره موفق شد و به بهانه ی دستشویی داشتن وسط خیابون به یه رستوران رفت تا از سرویس بهداشتیش استفاده کنه. فیلم های ماجرایی و اکشنی که میدید خیلی در این زمینه بهش کمک کرد و تونست از پنجره ی کوچیک سرویس بهداشتی استفاده کنه و از دست اون بادیگاردای سریش فرار کنه.

بعد از کلی گشتن تونست آدرسی که پدرش داده بود رو پیدا کنه. یه آپارتمان چهار طبقه در یکی از مناطق سطح متوسط و به شدت خلوت برلین. اونجا واقعا مطمئن نبود. هیچ آدم عاقلی حاضر نبود پاش رو تو ساختمان ناشناخته ای که حتی پرنده هم اطرافش پر نمیزد بذاره.

The tormentor[Completed]Where stories live. Discover now