ᴄʜᴀᴘᴛᴇʀ ᴛʜɪʀᴛʏ - ᴛʜᴇ ɪᴠʏ ᴏғ ʜᴏᴘᴇ

111 17 4
                                    

دو ماه قبل

نور چراغ‌ها چشمانش را می‌زد. آسمان گریه می‌کرد و ماشین در جاده‌ی مرطوب سر می‌خورد. در تعقیبِ ماشین جلویی بر سرعتش می‌افزود و دندان‌هایش را بر هم می‌سایید. نفرت قلبش را می‌فشرد و چشمانش تاریک بودند. تاریک‌تر از خانه‌ی ابرانِ گریان.

دستانش دور فرمان محکم شده بودند. موجی از خشم سینه‌اش را می‌شکافت و قلبش را مسموم می‌کرد. ذهنِ ناهوشیارش تنها به یک چیز می‌اندیشید، باید جلویش را می‌گرفت.

پیش از آنکه فرصت از دستش می‌رفت، باید خانواده‌ی نام را متوقف می‌کرد. سرعتِ ماشین بیشتر شد. با این حال قادر نبود به تنهایی کار زیادی انجام دهد. ناتوانی، شرم و صدای سرزنشگر ذهنش او را می‌بلعید. آرام آرام خشمگین‌تر و سرعتِ ماشین بیشتر می‌شد. فرمان در دستانِ لرزانش می‌چرخید و چرخ‌ها با جیغی گوش خراش بر زمین ردی به جای می‌گذاشتند.

جیغی پر شده از غمِ قربانیان.

در نزدیکی خروجی شهرک، عاملان برهم زدنِ زندگی‌ها فرار می‌کردند. از پلیس و عدالتِ حکم شده می‌گریختند تا مانند ماه که اسیر آسمان شده بود، در دام نیفتند.

خانوده ‌ نام. پدر، مادر و فرزند. دکترانی که بخشی از پروژه ساخت داروی جدید بودند. قربانیانِ بعدی قوی سیاه که از گناه‌اشان می‌گریختند و با غروبِ خورشید نارنجی از خانه و کاشانه‌اشان فرار کرده بودند.

در تاریکی شب آهسته آهسته پیش می‌رفتند، بی آنکه بدانند تنها کمی دورتر ماشینی در تعقیبشان است. راننده‌ای خشمگین، مطلع از اشتباهی دیگر در تعقیبشان بود. فاصله‌اش کمتر می‌شد. پلک نمی‌زد. دلِ شب گرفته‌تر می‌شد.

خشمش بیشتر می‌شد.

صدایی مشومش از دور دست‌ها در گوشش می‌پیچید. تقاضای عاجزانه‌ی دخترکی. ناراحتی پدری که عزیزش را از دست داده بود. چیزی وسیع، تیره و انبوه در سینه‌اش مینشست. وسیع و عمیق‌تر از دریاچه‌ای که در نزدیکی‌اشان بود.

بندِ انگشتانش سفید شده بودند. سرعتش بیشتر شد، به شدت بارانِ تگرگ‌آلودِ آن شب. پایش روی پدال فشرده شد و در تاریکی، محکم به ماشین رو به رویی‌اش کوبید.

فریادی هوا را شکافت. فریادی از سر ترس که برای گوش‌های او لذت بخش بود. تعادل ماشین جلویی بر هم خورد و زنی در آب آواز می‌خواند. مرگ را صدا می‌زد. در آب‌های سرد و شکافته شده توسط تگرگ‌ها.

همسایه‌ی قدیمی نفسش را نگه داشت. با رعشه‎هایی در روحِ تنهایش ضربه‌ی دیگری بر ماشین زد. احساس هستی و بیماری احاطه‌اش کرده بود. ماشین بر جاده لیز خورد، صدای فریاد چرخ‌ها در گوش راننده‌ی دیگر می‌پیچید.

یک شب تنها. آکنده از التماسی تلخ.

ماشین خانواده‌ی نام چرخید. بر سنگ‌های صخره‌ای که به رودخانه زیبای دپیت ختم می‌شد، سقوط کرد و با چرخیدن‌های پشتِ همی در بخشِ عمیقِ رودخانه افتاد.

Depite ~|| Yoonseok, Namjin AuOnde histórias criam vida. Descubra agora