*- نفسمو فوت کردم و رفتم تو باغچه.. باید گیاهای اضافه رو میچیدم..عصبی چشمامو بستم و به اون درخت تکیه دادم.. مرتیکه.. انگار این بچه رو فرستاده منو عذاب بده..
سعی کردم حواسمو پرت کنم.. به کل باغ رسیدم.. خوب شده بود.. باغچه ها تمیز شده بودن..
از تایم ناهار گذشته بود ولی برام مهم نبود.. گرسنه نبودم..
جیمی هم این چند بار به بهونه ی بازی کمکم میکرپ و دنبالم میومد..
برگشتم بالا.. کثیف شده بودم.. رفتم تو اتاقم و دوش گرفتم... باید میرفتم بهش سر میزدم..
واقعا تحمل مریضی و کثیفی رو ندارم.. و حالا این بچه مریض شده..
گوشیمو برداشتم و رفتم سمت اتاقش که همون موقع انجی با یه سینی اومد.. سینی زو ازش گرفتم و وارد اتاقش شدم..
روی تخت دراز کشیده بود و یه چیزایی میگفت *-هی.. پاشو باید غذا بخوری..
*+بلند میشم و نگاهش میکنم *
+ارباب شدی خدمتکار شخصی من؟
*-بی حس نگاهش کردم.. وسایلمو روی میزش گذاشتم و لبه ی تختش نشستم*
-چون عقلت نمیرسه باید مراق باشم که زودتر خوب بشی.. از مریضی متنفرم.. دهنتو باز کن..
+بزار خنک بشه بعد میخورم.. وقتی داغه دندونم درد میگیره
*- قاشق و بردم سمت دهنم و چند بار فوتش کردم که خنک تر شد*
-دهنتو کامل تر باز کن قاشقو نمیزنم به دندونت.. درضمن.. ساعت از سه گذشته باید بخوری دیگه.. داروهاتو خوردی؟*+ لم میدم و نگاهش میکنم *
+تو مطمئنی سالمی؟؟ الان غذای منو فوت کردی این کار بهداشتی نیست
-رو مخمی.. بخور..
*+بشقاب و ازش میگیرم و یکم از غذام میخورم*
+کی اماده بشم بریم دندون پزشکی*-بلند شدم و روی مبل نشستم*
- بهت میگم.. اول باید با دکتر حرف بزنم..*+ نصف بشقاب و خوردم و گذاشتمش کنار و قرصمو میخورم و نگاهش میکنم *
+خوردم...
*- سرمو اوردم بالا و نگاهی به بشقابش کردم*
-هنوز مونده+بیشتر از این نمیتونم بخورم..
*- بلند شدم و نگاهی به داروهاش کردم.. قرصشو خورده بود.. شربتشو برداشتم و اونقدری که باید بهش میدادم ریختم تو درش و بردم سمت دهنش.. به زور خوردش.. نگاهی به ساعت کردم و رفتم سمت در*
-پاشو اماده شو بریم دندون پزشکی.. لباس گرم بپوش..*+از رو تخت بلند میشم و میرم تو حموم دوش میگیرم.. موهامو خشک میکنم و کامل بالای سرم با کش میبندم و یکم از بغل موهام که کوتاه تر بود روی صورتم میفته.. میخواستم یقه اسکی بپوشم پس گردنم دیده نمیشد.. با جین روشن تنگ.. کتونی های ساق دار سفیدمو با کاپشن همرنگش تنم میکنم و میرم سمت اتاقش.. در میزنم*
YOU ARE READING
White Rose
Fanfictionعمارت استارک فراموش نمیشه... ارباب فراموش نمیشه... تونی فراموش نمیشه... اون اسمونی که تیرگی شده طبیعتش فراموش نمیشه... اون اتاقا که هر کدوم یاداور یه خاطر بودن... یه درد... هر بار مرگ... فراموش نمیشه... هیچوقت... عمارت استارک کنج قلب و ذهن من جا خ...