- اشکالی نداره..به هر حال اینکه لوکی ممکنه اذیتت کنه به منم مربوط میشه..مشکلی نیست..
*+ سرمو خم میکنم و شمرده میگم *
+ بد..اخلاق..*- نگاهش کردم*
- لبخند بزنم بداخلاقم.. اخم کنم بد اخلاقم..من به چه ساز تو برقصم بچه..
*+ میخندم و خودمو میندازم روش محکم بغلش میکنم*
+ زنگ تفریحححح*- اروم خندیدم و نفس عمیقی کشیدم.. که زنگ تفریح.. باورم نمیشد یه بچه اینطوری منو خر کنه..هلش دادم و نشوندمش روی مبل*
- خیلی خب.. نیم ساعت وقت داری استراحت کنی..
*+دوباره میپرم روش و قلقلکش میدم*
+ ببینم اربایبب قلقلکی هستییی یا نه..*- مکث کوتاهی کردم.. دقیقا داره چه غلطی میکنه این..با اخم نگاهش کردم و منتظر شدم خودش بکشه عقب..*
*+ با دیدن صورت پوکرش اهی کشیدم و سنگین میشینم.. ولی اروم شعر میخونم*
+ ارباب ما بداخلاقه.. اخماش همیشه توو همه..
همه اززش میترسن.. اما خیلی جذابه..
اما یادت نره بچه جوونن اون خیلی بداخلاقه
ارباب بداخلاق بداخلاق.. بداخلاقه*- همونطور نگاهش میکردم.. ارباب ما بداخلاقه..
همه ازش میترسن اما خیلی جذابه؟ وتف خب.. خندم گرفته بود.. صداش هی بلند تر میشد.. واقعا دلم میخواست خشن باشم و دعواش کنم.. ولی بیشتر از اون دلم میخواست به خاطر این همه کیوتیش بغلش کنم و بچلونمش و محکم ببوسمش.. به زور جلوی خودمو گرفتم و به خنده اکتفا کردم*- خب.. دیگه؟
+ فکر میکنه همه بدن..
فکر میکنه از همه سره
فکر میکنه منم بدم..
ارباب بداخلاق
به اندازه ی یه چلاق
محبتی نداره
نسبت به منه بیچاره*-همونطور که میخندیدم بهش نزدیک شدم و انداختمش روی مبل و شروع کردم به قلقلک کردنش*
- محبتیی ندارههه؟ ندارهههه؟؟؟
*+ با کارش بلند میخندم من وحشتناک قلقلکی بودم.. اشکم داشت درمیومد*
+ ااییی.. اههه.. ارباببب.. نههه..*- خیمه زده بودم روش و تند تند قلقلکش میدادم*
- که من بد اخلاقم.. که اینطوووررر..پیتر پارکرررر+ نههه.. اههه.. ببخششییدد.. ای.. اییی.. ریخت.. ریختتتت
*- با حرفش سریع ازش فاصله گرفتم*
- چی ریخت ؟؟؟*+ بلند میخندم و نگاهش میکنم*
+دستشوییم خب..*- چندش نگاهش کردم و هلش دادم*
-اهه پاشو ببینم.. واقعا دستشویی کردی؟؟؟
هییی ای بابا..بیاین این میز و تمیز کنینن..+ هیی..نکردم هشدار دادم..
YOU ARE READING
White Rose
Fanfictionعمارت استارک فراموش نمیشه... ارباب فراموش نمیشه... تونی فراموش نمیشه... اون اسمونی که تیرگی شده طبیعتش فراموش نمیشه... اون اتاقا که هر کدوم یاداور یه خاطر بودن... یه درد... هر بار مرگ... فراموش نمیشه... هیچوقت... عمارت استارک کنج قلب و ذهن من جا خ...