- درست بشین.. اینطوری نمیفهمی
*+اهی میکشم و میشینم *
+اینو نمیفهمم*- دستی به موهام کشیدم و نشستم رو تخت.. نگاهی به اون مبحث انداختم.. دفترشو باز کردم و دستمو سمتش گرفتم*
-مداد..
*+ مدادمو که تو دهنم بود و سمتش گرفتم*
*- چندش نگاهی به اون مداد انداختم.. بلند شدم و سمت میزم رفتم..یکی از اتودامو برداشتم و دوباره نشستم روی تخت..شروع کردم به حل کردن و توضیح دادن سوال.. اسون بود ولی زیاد.. یه صفحه ی کامل شد.. با تموم شدنش دفترو هل دادم سمتش*
- فهمیدی دیگه؟
*+ پیشونیمو میخارونم و مظلوم نگاهش میکنم*
+خب.. یکم نه..*- کلافه چشمامو مالیدم*
- خوب گوش بده.. خنگ بازیم درنیار.. دوباره توضیح میدم..بار اخره..
*- یه صفحه دیگه باز کردم و شروع کردم از اول توضیح دادن اون سوال.. کامل توضیحش دادم و دوباره همه ی اون مراحلو نوشتم*
- فهمیدی؟
*+ سری تکون میدم.. واقعا اینجوری نمیتونستم تمرکز کنم دوباره به شکم میخوابم که یه سوال دیگه برام مینویسه حل کنم..پاهامو تکون میدم و شروع میکنم به حلش*
*- نگاهش کردم.. اگه بخوام واقع بین باشم من جذب این کیوتیش شدم.. حتی به چشم بچه بهش نگاه نمیکنم...اخمی کردم و نگاهمو ازش گرفتم.. بسه.. واقعا دیگه بسهه..*
*+لبامو غنچه میکنم و پاک کنمو برمیدارم اونجا که غلط بود و پاک میکنم و بقیشو مینویسم *
+ ارباب..
-هوم..
+ اینجاشو درست نوشتم؟
*- نگاهی به اون قسمتی که بهش اشاره کرد انداختم*
- تو الویتا اول ضرب کن بعد تقسیم..*+اروم با خودم یه اهنگو زمزمه میکنم و اون کاری که گفتو انجام میدم و دفترمو سمتش میگیرم *
+ درسته؟
- اره.. خوبه..تمیز تر بنویس چقدر بد خطی..
*+ اروم میخندم*
+همه معلما میگن..*- با جدیت نگاهش میکنم *
- پس درستش کن.. خنده نداره
*+ لبامو اویزون میکنم*
+ببخشید..*- بی توجه بهش یکم سرشونه امو ماساژ دادم *
- بازم سوال هست؟
*+نگاهش میکنم *
+ ارباب میخوای ماساژت بدم؟- نمیخوام.. مثل ادم جوابمو بده باز سوال هست؟
*+ چرا انقدر بداخلاق شده.. میزنم دو صفحه جلو تر و اون سوالو نشونش میدم*
*- نگاهی به اون سوال انداختم...کلا یه خط بود راه حلش.. حل کردم و دفترو گذاتشم جلوش*

BINABASA MO ANG
White Rose
Fanfictionعمارت استارک فراموش نمیشه... ارباب فراموش نمیشه... تونی فراموش نمیشه... اون اسمونی که تیرگی شده طبیعتش فراموش نمیشه... اون اتاقا که هر کدوم یاداور یه خاطر بودن... یه درد... هر بار مرگ... فراموش نمیشه... هیچوقت... عمارت استارک کنج قلب و ذهن من جا خ...