*+ رفتیم سر یه میز دیگه...شلوغ شده بود و پر از سر و صدا..نگاهی به تونی کردم *+ میشه برم دستشویی؟
*- سری تکون دادم و بلند شدم*
- اره.. میخوای باهات بیام؟*+ خواستم بگم اره که دوتا دختر دیگه با اون لباسای بازشون اومدن سراغش... اهی میکشم و میرم سمت سرویس.. چجوری انقدر خودشونو سبک میکنن... میرم داخل یکی از کابینا و کارمو میکنم و میرم سمت روشویی.. دستامو میشورم..حس کردم یکی اومد داخل اما سرمو بلند نکردم...با بسته شدن در...نگاهمو سریع برمیگردونم... و با دیدن لوکی نگاهمو سریع میدزدم و دستامو خشک میکنم.. بهش بی توجه باش پیتر... سریع برو بیرون*
*ل: چند قدم سمتش برداشتم*
ل: چی بهت گفته اون عیاش؟
*+ خواستم برم سمت در که جلومو گرفت*
+ لطفا برین کنار
*ل: دستمو گذاشتم زیر چونش و به چشمای کیوتش نگاه کردم..*
ل: سوالمو جواب بده.. انگار داداشت خیلی سرت حساسه..
*+ دستشو پس میزنم و اخم میکنم *
+برو کنار...
*ل: هلش دادم و چسبوندمش به دیوار *
ل: صداتو واسه من نبر بالا جوجه.. میگم اون عوضی چی گفته بهت.. اون شب که نمیترسیدی... چیشد..*+ با کارش دستامو جلوی خودم میگیرم و سعی میکنم پسش بزنم *
+ ولمم کنن لعنتی..
*ل: انگشتمو روی گردنش کشیدم*
ل: اونقدرام بچه نیستی.. ولی خب.. قیافت بچه تر میزنه.. شبیه..
*ل: نیشخندی زدم و انگشتمو روی لباش کشیدم*
ل: پسر بچه های پنج ساله.. میتونی خوب.. اداشونو دربیاری..
*+ دستمو میارم بالا و خواستم بزنم تو صورتش که مچمو گرفت*
+ ولممم کننن وگرنه داد میزنم که همه بریزن اینجااا
*ل: اروم خندیدم و هلش دادم تو یکی از اون کابینا*
ل: و فکر میکنی کسیم صداتو میشنوه؟*+ خواستم برم بیرون که از شکمم گرفت پاهامو تکون میدم و جیغ میزنم که دستشو میزاره رو دهنم *
+هممممل: خفه شو...بذار ببینم چی داری کوچولوی من..
*- خیلی وقت بود که نیومده بود...حتی مینا ازم خواست برقصم ولی گفتم منتظر پیتر بمونم...الان بیست دقیقه میشد.. انقدر طول کشید؟
نفسمو فوت کردم و رفتم سمت سرویس...ولی در بسته بود.. اخمی کردم و خواستم بازش کنم.. ولی قفل بود... نکنه بلایی سرش اومده..
خواستم صداش بزنم ولی با اون صدای جیغ خفیف...اخمم رفت تو هم..
با دیدم اون پسره که مسئول بود سریع رفتم سمتش و گفتم باید اون درو باز کنه.. نمیخواستم سر و صدای اضافه اینجاد کنم.. به هیچ وجه نمیخواستم جلب توجه کنم...
با باز شدن در رفتم داخل.. و اون.. تو اون کابین چه خبره...
با دیدن لوکی که به زور گرفتتش تو بغلش و داره شلوارشو باز میکنه...اون صحنه ها اومد جلوی چشمم..
نفهمیدم چیشد و از یقه اش گرفتم و پرتش کردم رو زمین.. جلوی پیتر ایستادم و با خشم نگاهش کردم *
YOU ARE READING
White Rose
Fanfictionعمارت استارک فراموش نمیشه... ارباب فراموش نمیشه... تونی فراموش نمیشه... اون اسمونی که تیرگی شده طبیعتش فراموش نمیشه... اون اتاقا که هر کدوم یاداور یه خاطر بودن... یه درد... هر بار مرگ... فراموش نمیشه... هیچوقت... عمارت استارک کنج قلب و ذهن من جا خ...